مگو نامه!

به بزرگى خودتون ببخشین...

مگو نامه!

به بزرگى خودتون ببخشین...

اصالت زندگى

وقتایى که نزدیک تغییر فصل هاى کوچیک کوچیک زندگیم میشه، تمایلم برا انجام دادن بعضى روتین ها زیاد میشه. منظورم از روتین ها، یه سرى کاراییه که دوس دارم و هى به دلایل مختلف منظم انجام نمیشن. منظورم از تغییر فصل کوچیک هم مثلا سفر به سرزمین مادریه. با این که باید برام لذت بخش باشه، اما یه اینرسى دارم که بعضى وقتا باعث میشه نتونم لذت کافى رو ببرم. به این کارى ندارم. حرفم اینه که، یه وقتایى که میدونیم ممکنه یه چیزایى رو برا مدت کوتاهى نداشته باشیم، انگار یهو گوشى دستمون میاد که اون کارایى که برامون دوست داشتنى بودن چیان. من به این میگم اصالت زندگى. این که وقتى از همه چى فارغ میشه، در پایان روز، در پایان فصل، اون چیزایى که آرومت میکنن چیان.

چیزایى که دوست داشتم

همیشه دوست داشتم کلى مخاطب داشته باشم و از فکرام بنویسم. چه فکرایى؟ نمیدونم

خیلى حافظه م افتضاحه

یادمه قبل اینجا یه وبلاگ دیگه داشتم تو بلاگفا. اما ادرسشو اصلا یادم نیست. دوست دارم چند تا از دوستاى قدیمى رو پیدا کنم. مثل مهتاب:)

-/-

یه کتاب رو بردارید، همه ورقاشو به هم بریزید و دوباره بدون هیچ نظمى بذارید کنار هم تا بشه یه کتاب جدید. از نظر کلى کتاب همون کتابه، اما باز هم از نظر کلى کتاب از زمین تا آسمون تغییر کرده. اتفاقایى که تو یه سال اخیر افتاده برام حکم چنین تغییرى رو داشته. هنوز خودم هم منِ جدیدمو درست نمیشناسم. میدونم هنوز همونم، اما با یه نظم جدید.

بهترین کار الان اینه که هیچ حسى نداشته باشم. بى حسى خودش بهتر از هر حس بدیه. پس تلاشمو میکنم که دید مثبتى داشته باشم، بدون هیچ حسى:)

این روزا

خوشحال میشم برام بگین این روزا که نت نیست روزاتونو چجورى میگذرونین

همیشه تصورم این بود که وابستگیم به گوشى در حدیه که قابل کنترله. الان که نت قطع شده باز هم همین حسو دارم. تمام غمم بابت اینه که هیچ کدوم از پادکستامو نمیتونم گوش بدم. و این واسه پیشرفتى که میخواستم بهش برسم خیلى بده. دارم میفهمم من از نت جز گاهى سرچ گوگل و مسائل علمى و گاهى عکس فرستادن و نهایتا پادکستام استفاده دیگه اى نداشتم. اما داره دیوونه م میکنه. اها اهنگ گوش دادن رو یادم رفت...

٣٩١

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.