مگو نامه!

به بزرگى خودتون ببخشین...

مگو نامه!

به بزرگى خودتون ببخشین...

اصالت زندگى

وقتایى که نزدیک تغییر فصل هاى کوچیک کوچیک زندگیم میشه، تمایلم برا انجام دادن بعضى روتین ها زیاد میشه. منظورم از روتین ها، یه سرى کاراییه که دوس دارم و هى به دلایل مختلف منظم انجام نمیشن. منظورم از تغییر فصل کوچیک هم مثلا سفر به سرزمین مادریه. با این که باید برام لذت بخش باشه، اما یه اینرسى دارم که بعضى وقتا باعث میشه نتونم لذت کافى رو ببرم. به این کارى ندارم. حرفم اینه که، یه وقتایى که میدونیم ممکنه یه چیزایى رو برا مدت کوتاهى نداشته باشیم، انگار یهو گوشى دستمون میاد که اون کارایى که برامون دوست داشتنى بودن چیان. من به این میگم اصالت زندگى. این که وقتى از همه چى فارغ میشه، در پایان روز، در پایان فصل، اون چیزایى که آرومت میکنن چیان.

چیزایى که دوست داشتم

همیشه دوست داشتم کلى مخاطب داشته باشم و از فکرام بنویسم. چه فکرایى؟ نمیدونم

خیلى حافظه م افتضاحه

یادمه قبل اینجا یه وبلاگ دیگه داشتم تو بلاگفا. اما ادرسشو اصلا یادم نیست. دوست دارم چند تا از دوستاى قدیمى رو پیدا کنم. مثل مهتاب:)