مگو نامه!

به بزرگى خودتون ببخشین...

مگو نامه!

به بزرگى خودتون ببخشین...

٣٦٩

یه زمانى فکر مى کردم خوابگاه بده.الان مى فهمم که خونه اى هم که کسى توش نباشه هیچ لطفى نداره.اینه که الان دل و دماغ؟! کارى رو ندارم و جاى رسیدن به کاراى فردا نشستم تمام کانال هاى تلگرامم رو خوندم!:)

یه کمى هم سلامتیم به خطر افتاده.که اذیت کننده ست!!!

٣٦٨

به یک زن بگید که چقدر زیباست و بعد حظ کنید از لبخندش.این رو هر چند وقت به عزیزتریناتون یادآورى کنید.و ببینید چقدر قشنگ گل از گلشون مى شکفه.

به عنوان پى نوشت عرض مى کنم مردى که این رو هر روز به عشق زندگیش یادآورى کنه مرد زندگیه:)

٣٦٧

امروز حقیقتا از این وضعیت که دوست دارم وقت استراحتم هم هدر نره ناراحت شدم.مامان بهم گفت خب استراحت کن! و به همین سادگى فکر کردم که چرا انقدر اذیت مى کنم خودمو؟!باید این کمال گراییم رو کنترل کنم و یاد بگیرم نرمال تر زندگى کنم!مى خوام این یکى دو روز رو عشق کنم اصلا از بیکارى:))

پ.ن : با نگاهِ شدیدا ناامیدى گفتم باز دلم آبمیوه مى خواد.مى شه بگیریم؟؟

گفت تا وقتى پول داشته باشى هیچ کارى نشد نداره!

و رفتم آبمیوه سفارش دادم دوباره!

پ.ن ٢ : حالا که بحث پول شد دلم مى خواد اینم بگم که دوستام بهم مى گن ولخرجى! و من احساس افتضاح مسخره اى پیدا مى کنم.دلیلش هم عذاب وجدان مسخره ایه که به خاطر خرج کردن پولایى که براشون زحمتى نکشیدم دارم.

پ.ن ٣ : کاش همه چى به همین سادگى بود.دغدغه هات عجیبه آخه.برو سجده ى شکر به جاى آر!

پ.ن ٤ : یعنى بنده یک ساعت دنبال یه چیزى بودم که بفرستم براش، اون گرفت خوابید.حرفى مى مونه؟

پ.ن ٥ : باور کنیم یا نه ولى یکى از علل دیر خوابیدن من اینه که طول مى کشه تا خودم رو راضى کنم به مسواک زدن، و تا مسواک نزنم نمى تونم بخوابم.مدیونین فکر کنین دلایل دیگرى هم وجود داره:))

پ.ن ٦ : حرفى نیست:)))

پ.ن ٧ : چرا هست! یه اپلیکیشنِ فال مانندى هست که باید پول بدى تا سوال بتونى بپرسى.واسه روز تولدت هم یه سوال رایگان هدیه مى دن.و من به طرز بسیار مفتضحانه اى منتظرم تولدم بشه و سوال بپرسم.چى بپرسم به نظرتون؟

پ.ن ٨ : مى تونید به این که به چنین چیزى اعتقاد دارم بخندید:)))

پ.ن ٩ : "مثلا این که دیگه من باشم به خاطر تو از خواب شبم نزنم!"

٣٦٦

امتحانش رو قبول نشد!تا الان اصلا باور نداشتم به این چیزا، اما ممکنه کسى رو طلسم کنن؟یه روز خوب ندید آخه این بنده خدا:(

پ.ن : این روزا تعطیلات تابستونیمه.ایده اى دارین چطور بگذرونمش که هدر نره؟

پ.ن ٢ : هرچى که بیشتر بهش فکر مى کنم بدتر مى شه.مى دونى به چى؟به این که چقدر از درس خوندن خسته شدم.چرا هیچ علاقه اى در من ایجاد نمى شه عاخه.جدا دلم مى خواد یکى بود بهم بگه چیکار کنم.بیکار که مى شم بیشتر این حس میاد سراغم... همه ش فکر مى کنم مگه چى مى خوام از زندگیم؟همه ش فکر مى کنم پس منم یکى هستم مثل بقیه؟کارایى رو مى کنم که هیچ علاقه اى ندارم بهشون.

پ.ن ٣ : ممکنه افسرده شده باشم؟؟

پ.ن ٤ : اه اصلا خوب نیس که مى خوام تعطیلاتم هدر نره!

پ.ن ٥ : همون طور که انتظارش رو داشتم فکر نکنم ایده اى که داشتم اجرایى بشه.مسئله مى دونى چیه!باید یکى باشه به اندازه ى خودم بخواد که این قضیه پیش بره.اما بقیه فقط دارن از دور نظر مى دن.و هرچى بیشتر مى گذره من هم دارم بیشتر به این سمت پیش مى رم که طبق این قاعده ى تمایل به عدم تغییرم بزنم زیر همه چى و بگم نخواستیم دوستان.شما برید به کار خودتون برسید و ما هم همچنین!

پ.ن ٦ : یه گروه درست کردن ١٩ هزار نفر رو به این طریق که با اضافه کردن ٣٥ نفر به گروه بهشون یوزر و پسِ رایگانِ uptodate مى دن دعوت کردن تو گروه.یوزر و پس رو مى گن که دادن (خدا مى دونه!) اما بعدش گروه رو عوض کردن به medical videos که نمى دونم گروه بین المللى براى تبادل ویدیوهاى مدیکاله و ... الانم راى گذاشتن که به نظرتون گروه درمورد چى باشه! هنوز من در عجبم از هدف این ادمین هاشون واقعا.خدا رحم کنه.آخرش گروه به چى تبدیل بشه خدا مى دونه.

پ.ن ٧ : 

- من دکتر فلانى ام.فکر کنم اشتباه گرفتم.

++ بله اشتباه گرفتین.

- شماره من آشنا نیس براتون؟

++ نه

- اما چهره شما آشناس.کارِتون چیه؟!

....

خدا همه تون رو با هم شفا بده راحت بشیم:/

٣٦٥

فکر کردم که چرا دیگه به معجزه اعتقادى ندارم.مگه همین که تو این دنیا هستیم خودش معجزه نیست؟مسلما اونقدرا بدیهى نیس که همچین موجوداتى تو همچین سیاره اى تو همچین جهانى زندگى کنن.پس تا وقتى نفهمیدی هنوز معجزه ست.قبلا اعتقاد داشتم.شاید دلِ آدم باید واقعا صاف باشه.

اصلا این که هر صبح ز دنیاى تاریکِ جادویىِ خواب میایم بیرون و چشامون رو باز مى کنیم، هرچند بارى هم که تکرار بشه باز هم معجزه ست.پس معجزه هست.مثلا مى تونم چشمامو ببندم و همه چى رو بفهمم.چشمام رو ببندم و در خود بمیرم.اوهوم؟:)


پ.ن : این دیالوگِ "در دنیاى تو ساعت چند است" همیشه تو ذهنم مى مونه.مى گفت: "آقاجون نمى گفت چراغ رو خاموش کنید.مى گفت گیله گل برو اون چراغ رو راحتش کن."

به همین آرامش، کاش خاموش مى شدیم ما هم:)