مگو نامه!

به بزرگى خودتون ببخشین...

مگو نامه!

به بزرگى خودتون ببخشین...

١٨٣

اعتراف میکنم که تو تمام دوران تحصیلم (چه تا کنکور و چه از کنکور به بعد) انقدرى که واسه این امتحان لعنتى دارم میخونم، نخونده بودم:(((

غر غر غر (خودتون میدونین دیگه چیا قرار بوده بگم!)... :(

١٨٢

مثلا...وسط کار دندونپزشکتون یه عطر آشنا بشنوین.تنها دلخوشى اون لحظه بین صداى عجیب و غریب دستگاه و درد دندون:)

یا مثلا به شنبه بعد امتحان فکر کنین:)

یا مثلا به همه ى اون روزا فکر کنین که خوبن!و دارن میان!

یا مثلا ساعت ٠٢:٠٢ شب باشه و منتظر یه پیام باشین.از اونور دنیا:)

یا مثلا صداى چاوشى رو بشنوین و دلتون شاد شه!

یا مثلا دلتون واسه جوونى که تصادف کرده بسوزه.زیاد خب خوشتون نمى اومده ازش.اما دلیل نمیشه که از تصادفش ناراحت نشین...

یا مثلا دلتون بال بال بزنه واسه پدر جان.که چه کارى از دستتون برمیاد...

یا مثلا...تاسف بخورید واسه این جوک ساختناى ملت...:(

با مثلا دلتون یه دوست دلىِ خوب بخواد که از این سر تا اون سر خیابونو باهاش قدم بزنین (خیابون بلندِ بلند...:) ) از همه چى بگین.از هر چیزى که با هر کسى نمیشه گفت...

١٨١ : من ولى بیزار مى شوم!!!

گفته بودم بى تو مى میرم ولى این بار نه

گفته بودى عاشقم هستى ولى انگار نه

هرچه گویى دوستت دارم به جز تکرار نیست

خو نمى گیرم به این تکرار طوطى وار نه!

میخوام نه گفتن یاد بگیرم.بعضى لحظه ها تو کلمه ها جا نمى شوند!!!میخوام سنگ بشم.سنگ...

١٨٠

قبول داشته باشید یا نه، من معتقدم که ما خانم ها("همیشه" واژه ى درستى نیست) اما غالبا تصور این رو داریم که کسى قصد کلاه گذاشتن بر سرمان را دارد!!!توى تاکسى که مى نشینید دقت کنید که بیشتر، خانم ها سرِ کرایه چانه مى زنند یا آقایان؟اصلا کلا بیشتر خانم ها تخفیف مى گیرند یا آقایان؟؟؟

من تصورم اینه که در طول تاریخ لحظات خیلى سختى از طرف آقایون بر خانم ها روا داشته شده، به همین دلیل هم همیشه این حسِ هراس موجوده...اصلا تاریخ رو هم که بیخیال بشویم!در طول تاریخ حیات خودمان(از همون مهدکودک مثلا!!!!)...اصلا این حس تمسخر و بیخیالى ى که توى رفتار آقایون دیده میشه و همیشه هم مایه ى دردِ سرِ خانوم ها (به معناى واقعى!!!) بوده...نمیخوام تعمیمش بدم به همه... چون درست نیست.اما با یه کمى دقت میشه درکشون(مون) کرد...و من واقعا از این بابت غصه میخورم...

از این جا یادم اومد که یک خانومى با یک راننده تاکسى ى سر کرایه بحثش شده بود.نزدیک غروب بود.خانومه پیاده شده بود.آقاى مسافر سریعا فریاد برآورده بود که "امان از دست این زن ها!"بعد از من و دوستم عذر خواسته بود مثلا!!!(جنتلمن بود مثلا:/) و البته باز هم به فریادش ادامه داده بود.که فلانند و ..... و من یادم نرفته.و نمى رود...و من دلم سوخته بود...براى جنسى که همیشه ى خدا تحقیر شده بود.براى خودم که کم ندیده بود این تحقیرها را.براى خودمان دلم سوخته بود.خیلى هم سوخته بود...

١٧٩

هندزفرى گوشیم خراب شده.یعنى یه حالت اتصالى ى پیدا کرده.یعنى مثلا یه کم چسب چسبوندم بهش که خوب کار کنه.اینم نامردى نمیکنه:) یعنى اگه باهاش زیاد ور نرم کار میکنه!منتها هى میخوره اینور اونور آهنگ قطع میشه.منم شدیداااا وابسته ام به هندزفریم...خلاصه دیگه تصور کنین چه روزگار سختیه واسه من:دى

تو بى آنِست! باید بگم که از دیروز ناامیدانه به این چشم دوختم که شاااید یه کم قیمتِ همه چى بیاد پایین و من برم یکى دیگه بگیرم:((( اما خب همچینم چشمم آب نمیخوره...

از اینا که بگذریم... من یه اعتراضى دارم به شرکت اینترنتیمون!اونم این که اگه من انقدر حال داشتم که الان از جام پا شم و برم مودم رو خاموش کنم و ٢٠ مین دیگه دوباره پا شم و برم روشنش کنم... به جاش میرفتم یه چیزى میخوردم بلکه معده م هى آلارم نده بهم!اصلا اگه میشد ، باهاشون صحبت میکردم که انقدر عذاب ندن ملتو.خسته ایم خب(عینک دودى!!!)

بقیه ى غرغرهام در پى نوشت اضافه خواهد شد!:(

پ.ن : مثل این که تهران یه زلزله کوچیکى اومده.من تا برگردم از نگرانى دق(؟؟؟!!!) خواهم کرد احتمالا:(((

پ.ن ٢ : نگفته بودم که اومدم شمال نه؟؟

پ.ن ٣ : اومدم شمال:)

پ.ن ٤ : الان دیگه گفتم!

پ.ن ٥ : لوس هم خودتانید!!!