مگو نامه!

به بزرگى خودتون ببخشین...

مگو نامه!

به بزرگى خودتون ببخشین...

٣٨٣

از سینِ صبحگاهى به سینِ سرکشِ شبگاهى!

لطفااا زودتر بخواب.به خدا من الان نیازمند یک ذره خواب هستم.فکر نکن خوبه بیدار بمونى.همیشه به من فکر کن و هرچه زودتر بگیر بخواب!

٣٨٢

تجربه نشون داده که نوشتن آرومم مى کنه.و الان که مى نویسم حدودا بیست دقیقه ست که قلبم رو تو دهنم دارم حس مى کنم، بدون هیچ دلیلى.٢٠٠ بار نفس عمیق کشیدم اما هنوز همون جوریه.

به هر صدایى هم هرچند کوچیک حسساسیت پیدا کردم.

نمى دونم چِم شد یهو.

باید بخوابم.

فردا کلى کلاس دارم.

این رشته آخر مى کشه منو.......و بله! نقطه هاى زیاد.هنوز خیلى جاى خالى هست....

٣٨١

غصه خوردن راحته، گریه کردن هم راحته.چیزى که سخته بزرگ شدن با اتفاقاى زندگیه.دکتر راست مى گه.به هر حال که باید باهاش رو به رو بشم.حتى اگه بد باشه، یا خوب.هرچى زودتر بهتره.

تو پزشکى به ما یاد مى دن که مریضا رو به صورت یه پکیج اطلاعات ببینیم.مجموع اتفاقاتى که باعث شده بیمار به ما مراجعه کنه، اتفاقاتى که قبلا افتاده و حتى اتفاقاتى که واسه خونواده ش افتاده.یاد مى گیریم که تمام بیمارى هاى مریضمون رو کنار هم نگاه کنیم، اگه دارو مى دیم حواسمون به بقیه دارو ها هم باشه، یا اگه قراره براش کارى انجام بدیم ضررش بیشتر از سودش نباشه.هر روز و هر روز برامون تکرار مى کنن که چقدر سابقه ى بیمارى هاى مریض مهمه.که حال الانش چقدر مهمه، حواسمون باشه اورژانس هست یا نه، حواسمون باشه مریض داروها رو درست مصرف کنه، آموزش بدیم که مصرف به موقع داروها چقدر مهمه، یاد بگیریم چجورى باهاشون برخورد کنیم که دردشون بیشتر نشه.

استادا گفتن و گفتن و گفتن.اما با همه ى اینا، یه آدمى مثل من، همه ى شواهد رو مى ذاره کنار، و حتى یه آزمایش ساده رو هم نمى ره بده.از این ضعف خودم متنفرم.باید بزرگ شم.از همه ى چیزایى هم که مى دونم متنفرم.از این که چقدر احتمالش بالاس اونى که نمى خوام باشه هم متنفرم.از این که یکى دیگه بشینه راضیم کنه به این که برم ام ار اى بدم هم.از اون بیست دقیقه هم همین طور، از این که مجبورم به مامان و بابا بگم که پولش رو بگیرم هم متنفرم.از این که ذره اى نگرانم بشن متنفرم.

و در نهایت یاد گرفتم، که ما هر کدوم داریم یه جور بزرگ مى شیم.مهم اینه که نفس عمیق بکشیم و آروم باشیم.مهم اینه که چشامونو ببندیم و فکر کنیم همه چیز همین قدر الکیه.

٣٨٠

از کلیشه متنفرم. اما چقدر خندیدنت خوبه وقتى که بعد از مدت ها حس مى کنم دارى سختیا رو پشت سر میذارى و به خودت میاى.با خنده ت قند تو دل من آب شد.خدا مراقب دل مامان و بابا و خودت باشه، که خودش شاهده چقدر همه تون واسه م عزیزین.کاش مى شد به خودت بگم چقدر خوبه که قوى مى بینمت.کاش این روزا تموم بشه و باز بشى همون دوست داشتنىِ بیخیالِ شیطونى که همیشه بودى.تو فقط خوب باش.دیگه همه مون خوبیم.

به قول بابا بعضى درسا هستن که سخت یاد مى گیریم.اما به هر حال... یاد مى گیریم.

٣٧٩

به این تصویراى سى تى که نگاه مى کنم ناخودآگاه ذوق مى کنم.فقط این که حتى دیدنش هم جالبه.

بعد از مدت ها بیکار شدم و با این که از بیکاریم هم راضى نیستم اما حداقلش اینه که استرس ندارم:)

ع به خاطر میم ناراحته.منم نمى دونم از چى غم دارم واقعا، اما ناراحتم!

ویروسى بسیار لعنتى هم افتاده به جونم و سیستمم رو ریخته به هم کلا.

تا الانم که بیدارم...

خدایا جان مددى!!!!