مگو نامه!

به بزرگى خودتون ببخشین...

مگو نامه!

به بزرگى خودتون ببخشین...

٢٤٩

یه جایى یه کسى به یه کمکى نیاز داره که از دست من برنمیاد

اى خدایى که از دست تو برمیاد، من بنده خوبى نبودم.اما اون که بوده.به خاطر خودش کمکش کن.یه شانس دیگه بهش بده.این همه ى چیزیه که الان داره.همه ى چیزیه که الان بهش نیاز داره.اینو ازش نگیر.

--- خدایا جان.من فکر میکردم این آخریش باشه.اما انگار هنوز ادامه داره.میشه اینجا استاپ کنه، معجزه بشه؟؟؟میشه لطفا،

پ.ن : منتظر خبر خوبم.دارم سعى میکنم به بخش منفى قضیه فکر نکنم.اصلا وقتى یه آدمى ٢ سال از زندگیش رو پاى یه کارى میذاره....باید نتیجه بگیره.باید!!!٢ سال خیلیه!

پ.ن ٢ : هیچ کارى از دستم برنمیاد.جز این که بشینم دعا کنم.اى باباااا

٢٤٨ : چمدان!

صداى فریاد مى آمد
اما او چمدانش را بسته بود
و هیچ فریادى
و هیچ آدمى
و هیچ خدایى حتى
جلودارش نبود
رها کردن ساده ترین راه حل بود
براى او که سخت ترین معادله ها را حل کرده بود
این یک شکست بزرگ بود
اما او چمدانش را بسته بود
و هیچ آدمى هم جلودارش نبود
و هیچ آدمى هم جلودارش نبود

- دوست داشتن به همین سادگى ها نبود!
- گل سر کوچک جلوى آینه گریه میکرد
از یاد رفته بود
+ تمام آرزوهایش در موهاى دخترک خلاصه میشد.اما دیگر نبود.در چمدانش جایى براى او نبود.
- تمام خانه بوى گریه گرفته بود.هنوز براى دیدن آن حجم از تاریکى کوچک بود.اما سیاهى میان ریه هایش نفوذ کرده بود.تلخى.طعم تلخ مرگ
- باور نکرده بودند.که رفته.باور نمیکردند.گل سرش را نبرده.باور نمى کردند.
- آیه هاى بارانى.آیه هاى گریه آلود.
- دستانش کوچک بود.براى آن چمدان بزرگ.دخترک میان پر قو بزرگ شده بود.دستانش توان نداشت.هنوز صداى فریاد مى آمد.
- باورش سخت بود.
- فرشته ها، فرشته ها

تب دارم

خارجیا تو این جور لحظه هاى موفقیت و خوشحالیشون شامپاین میخورن!ایرانیا هم یه سریشون میرن فشم جشن میگیرن!یه سرى هم نهایتش مینشینن تو منزلشون از ماه رمضون شکایت میکنن به خدا.حتما تب دارم!اما این از اون لحظه هاس.که یه آن فکر کردم چقدر مهمه.من الان اولین قدم حرفه ایم رو برداشتم.مثل تاتى تاتى نى نى کوچولوها میمونه.اما مهم اینه که آخرش راهشو یاد بگیرم.مهم اینه که این لحظه خوبه!منم شامپاین مجازى باز میکنم به سلامتى شما و  خودم.به افتخار این راهى که توش قدم گذاشتم.به امید این که اولین قدمم لااقل جهتش درست باشه.مهم نیست اگه به هدفش نرسه.مهم اینه که به سمت هدفش باشه

٢٤٦

معمولا میگن مشکلاتو باید حل کنید.صورت مسئله رو نباید پاک کنید.و از این حرفا.اما یه وقتایى هم که دیدین تلاشتون نتیجه نمیده، با تضمین من، فقط از مشکلتون فرار کنید.انقدر بهش فکر نکنید که کوچیکِ کوچیک بشه.و دیگه اون ترسه وجود نداشته باشه:)

- ناامیدى، افتادن و دوباره بلند شدن

- حالتون خوبه؟

- بعد از یه امتحان فضایى، که اتفاقا همه تلاشاتون هم بى نتیجه موندن، میتونید انقدر بخوابید که دیگه رغبتى به بیدار شدن نداشته باشید:دى

روزهاى خاکسترى لعنتى.

تز دادن کلا کار خوبیه.میتونم بگم بارها به بقیه مشاوره دادم که بابا خوش باشین و آدم خودش میتونه خودش رو خوشحال کنه و از این صحبتااا.اون وقت نوبت خودم که میشه میشم یک موجودى که بدون هییییچ دلیلى میزنه زیر گریه.و حتى هیچ جوره راضى نیس دست از این گریه ش برداره.

مثل من نباشید.


پ.ن : به قول یکى ، زندگى ما از بیرون، خیلى قشنگه.ما یعنى همه.یعنى مثلا خود من.من به معناى واقعى خوشحال شدم وقتى ص بهم گفت تو چقدر انرژى دارى.اون لحظه خوشحال شدم.الان دارم واسه همون لحظه میسوزم.از این که... اصلا آهاى اونایى که میگین ما خودمون دوست داریم شاد نباشیم و تیریپ غم بیایم.اولا خیلى وقت نیست، اما یه زمانى با پوست و استخونم این رو احساس کردم که من با این که همه چى دارم، اما یک بخش خیلى حساسى از زندگیم لنگ میزند.انگار ما بلد نیستیم شاد باشیم.انگار ما آدم هاى شادى نیستیم.واقعا نیستیم.من دچار کمبود شادى شدم اصلا.و دوما هم این که، آهاى همانى که میگى ما تیریپ غم برمیداریم، دختر نبودى ببینى بعضى لحظه ها هست که تیریپ غم زندگى مان را برمى دارد.نه ما آن را.نبودى بدونى چى میگم.

پ.ن ٢ : به قطع بهتون میگم من خودآزارى دارم...

پ.ن ٣ : نمیشه خدا مهمونیشو بذاره واسه پاییز؟؟؟

پ.ن ٤ : دلم یه گشت و گذار حسابى میخواد.خستگى این امتحاناى لعنتى رو دیگه هیچى در به در نمیکنه.

پ.ن ٥ : هنوز خیلى چیزا هست که نمیدونما