-
تنها اتفاق ثابت این دنیا، تغییر است!...
21 آبان 1394 03:07
ساعت ٣ شب نگرانى بزنه به سرت!نمیدونم این خوبه یا بد.که یهو تب علوم پایه بیاد سراغت.و این حقیقت که وقت عزیزت رو تا الان پروندى رفته... ساعت ٣ شبه و من ٥-٦ تا از صحبت هاى TED رو دیدم.که الان خواب بزنه به سرم.کى این لحظه ها برمیگردن مگه؟ میگفت یه جورى زندگى کنین که پس فردا بچه تون اومد گفت "من یه رویا دارم!"...
-
حال همه خوبه فعلا.شکرت خدا:*
20 آبان 1394 12:08
١- تو خونه.جلوى آینه.با همون لباس بافتم که موقع کنکور میپوشیدم.این آسمان همون آسمانه؟آسمانى که هیچ کس رو نمیشناخت.نه س نه میم ها نه الف ها نه حتى ع.آسمان روزهایى که ابرى نبودن.یا اگه ابرى هم میومد ، زود میگذشت.همون آسمانى که هر شب مینشست و با خدا حرف میزد.به مزخرفات کتاب راز فکر میکرد.همون آسمانى که سنگ صبور خواهرش...
-
بین بیدارى و مرگ!...
18 آبان 1394 14:22
من اون سیبى هستم که میندازنش بالا هزار تا چرخ میخوره تا بیفته پایین:دى این ٢ هفته ى سخت اگه بگذره و نمیرم، قوى تر میشم:) یه کم باید بابرنامه تر باشم:) اینجورى دیگه حله.فردا هم که اگه برم خونه عالى میشه.کاش چهارشنبه کلاس نداشته باشم... اگه حال داشته باشم (و ایضا وقت:) ) یک پست بلندبالا مینویسم اینجا:) دلم از این پستاى...
-
[ بدون عنوان ]
18 آبان 1394 01:13
هرآنچه که آدمى را نکشد قوى ترش میکند. نیچه اگر تو نباشى، من نمیمیرم.فقط قوى تر میشوم!همان قوى ى که نبودم!
-
چى شد که قرار شد پزشک بشم؟!(رمز قبلى!)
16 آبان 1394 03:13
-
تقصیر خودته!
16 آبان 1394 02:29
دلم یک تعطیلىِ زیاد میخواد مثلا یونى رو تعطیل کنم برم شمال هیچ کس هم نباشه که زنگ بزنه بگه برگرد کلا فکر نمیکنم کسى هم زنگ بزنه حالا از بدبختى من همین بس که الان باید بشینم واسه فردا به اندازه ى ٢٠ صفحه متن ثقیل بخونم:( الان؟ساعت ٣ شب؟؟؟:( این رقابت الکى هم ما رو کشته!!!
-
سرمان شلوغ شده:(
15 آبان 1394 15:16
یه هفته ى دیگه هم تموم شد.باورم نمیشه ٦ ماه گذشته.باورم نمیشه عمر انقدر زود میگذره... بگذریم حالا... ترم دوم کلاس گیتارم هم شروع شده.آهنگا دارن قشنگ تر میشن.انقدر معتاد شدم که بشینم ٢ ساعت گیتار بزنم در حالى که تموم کاراى دیگه رو ایگنور میکنممم:( تو تلگرام یه چَنِلى رو یافتم که آهنگاى فوق العاده میذاره.همراه تاریخچه ى...
-
به وسعت نام خواهر!
14 آبان 1394 18:22
چرا ما انقد از هم دوریم؟ چرا اونى که مشکل داره منم؟ چرا میگى هستى اما نیستى؟وقتى باید باشى نیستى؟چرا نمیتونم با تو درد دل کنم؟چرا واسه میم یه عالمه اعتراف کردم.گفتم دیکه هیچکس نموند واسم.چرا اون لحظه به تو فکر نکرده بودم؟؟ چرا حسى بهم میدى که خوب نیستم؟ چرا میگى دلتنگیمو باور نمیکنى؟ چرا حس میکنم خیلى دوریم از هم؟دور...
-
وقتى تنهام، پیشم باش.
14 آبان 1394 14:12
یه شب بارونى که تموم سفره ى دلت رو باز کنى.از سرما بلرزى اما دلت گرم بشه. حس داشتن یه دوست.حس غیر قابل وصفِ تنها نبودن. حس جمله ى "تو چقدر خوبى" حس جمله ى "بهم حس خوب میدى" حس این که یکى تو رو فهمیده باشه.مطمئنم که حسش غیر قابل وصفه... حس مهم بودن. درجه ها رو کنار گذاشتن.حسِ "بودنِ"...
-
Memories......
14 آبان 1394 14:02
فکر کن یه روزى اینجا رو بخونى کادوت مبارک عزیزم:) دلم واسه ت خیلى تنگ میشه.....
-
رمز همون قبلى...
14 آبان 1394 13:54
-
الکى!
10 آبان 1394 09:16
یه وقتایى هم باید کلاس اول صبح رو تعطیل کنى بگیرى بخوابى........ پ.ن : موضوع مقاله اى رو که با استاد برداشتم دوست نداشتم.این شد که عوضش کردیم:) بسى خوشحال:) پ.ن ٢ : عاقا حقیقتش من در ایمیل زدن به اساتید سررشته اى ندارم.دوستانى که در جریانن بگن باید با چه لحنى بنویسیم:دى مثلا از من بعید نیس یه وقتى بنویسم سلام استاد...
-
همون رمز قبلى.........(عصبانى)
9 آبان 1394 22:13
-
تجربه مثلا:دى
8 آبان 1394 12:29
اگه علاقه اى داشتین بخونین.نخوندین هم ضرر نکردین.راجع به همون تحلیله که گفتم:) راجع به این تحلیل رفتار متقابل در یک پست جداگانه توضیح میدم(یعنى همینجا:دى) در این حد بدونین فقط! که از اونجایى که بچگى ما بر بزرگىِ! ما تاثیرگذاره، بنا به تجربه هاى کودکى، در سطح ناخودآگاهمون یه سرى پیش نویس هایى شکل میگیره که بهش میگن...
-
کل اگر طبیب بودى...
8 آبان 1394 12:27
یعنى میشه پیشنهاد بیرون رفتن صبح جمعه با دوستاتو رد کرده باشى ولى بعد عین چى پشیمون شده باشى ولى کار از کار گذشته باشه و بنابراین یک ساعت بمونى توى رخت خواب چون برنامه ى ذهنى روزانه اى ندارى؟بعله باید عرض کنم که میشه.و همین طور میشه که دو تا وویس خوشگل راجع به "تحلیل رفتار متقابل" از دوستت هدیه گرفته باشى.و...
-
بفرمایید تا یکى از شاهکارهاى دوستان عزیزمون رو شرح بدم براتون:دى
7 آبان 1394 22:03
-
-_-
7 آبان 1394 00:52
مثلا یه جورى شبو بیدار بمونم که انگار منتظر معجزه ام.... پ.ن : پشه هه اومده بود کنارم میگفت میخوام بوست کنم!همینجورى ملتو خر میکنن دیگه.زامبى کوچک!!!
-
تکرارى شدم!!......
7 آبان 1394 00:41
تنها شدم خسته شدم میخوام تموم شه یه استراحت کوچولو مخمو تعطیل میکنم.کرکره ها پایین! امروز بهتر از این نمیشد! دیگه چى بگم؟ آهان! تنها شدم خسته شدم میخوام تموم شه یه استراحت کوچولو مخمو تعطیل میکنم.کرکره ها پایین! امروز بهتر از این نمیشد! ...
-
هندوانه:)
5 آبان 1394 22:10
کسى به من نگفته بود اگه چند تا هندونه رو بخوام با یه دست بردارم چى میشه.الان که برداشتم!، میبینم که واقعا "وقت" هم یک موهبت الهیه که شکرش واجبه...نه که همه ى وقتم رو مشغول باشم.نه!البته که هر کارى با ریسک بالا بهایى داره.اما به قول یکى از بچه ها، نباید جورى باشه که این مشغولیت ها! به جاى این که چیزى بهمون...
-
امروز خوش گذشت!فردا نمیگذره:(
3 آبان 1394 23:58
این که آدم حساس باشه و از هر حرف کوچیکى ناراحت بشه، بیشتر از این که دیگران رو اذیت کنه، خود اون آدم رو آزار میده...به خاطر این که اتفاق معمولش اینه که اون آدم یا آدم هاى مقابل در نهایت به هیچ جاشون هم نیس که تو ناراحت شدى!این وسط خودت میمونى و این اعصاب خوردى ى که تو ذهنت هست!حالا جالبیش میدونین چیه؟این که من تا الانِ...
-
میشه هم سفر من نباشى؟:(
1 آبان 1394 12:15
مثلا بخواى از یکى فرار کنى!... اون بیاد دنبالت!!!(زیاد پیش میاد میدونم:دى) پ.ن : عاقا خب آدم به تنهایى نیاز داره دیگه...درک کنید اى بابااا پ.ن ٢ : یکى از وب هایى که همیشه میخوندم فیل.تر شده...جوجه مهندس جان!(اسمت همین بود دیگه هوم؟اگه اشتباه گفتم بسیاااار شرمنده) اگر یک زمانى گذرت افتاد به این جا آدرس بده لدفا:(
-
ماهِ من تموم شد:(
30 مهر 1394 14:36
امروز یه هفت هشت بارى این صفحه ى یادداشت هاى جدید بلاگ اسکاى رو باز کردم... این چند روزه خیلى حرف داشتم واسه نوشتن.خیلى... یکیش اینه که : تا حالا شده از خواب بیدار بشین و فکر کنین که حرفایى که قبل از خوابتون شنیدین همه خواب بودن؟بمونین بین خواب و بیدارى؟به خاطر این که اون حرفا مثلا دود از کله تون بلند کرده باشن... یکى...
-
خسته شدم از رفتارت:(
27 مهر 1394 16:57
یک سوالى دارم!تا کجا باید به آدم ها فرصت داد؟تا کى باید با روى خوش برخورد کرد و سوخت و ساخت!تا کجا؟ با خودم قول و قرار داشتم که موقع عصبانیت چیزى ننویسم!اما واقعا تا کجا میشه با آدم ها راه اومد.فکر کنم انقدر واردم الان که میتونم برم داد بزنم بگم آى آدمااا اگه ناز دارین بیاین من بخرم!والااا - س جان بهم گفت برم خونه...
-
رو مخ نباشیم!!!!!!!!
26 مهر 1394 06:28
مثلا یه هم اتاقى رو مخ هم داشته باشى که یه ساعت قبل از زمان لازم!، بیدار بشه چراغ اتاق رو روشن کنه شروع کنه اتو کشیدن به لباساش و سشوار کشیدن موهاش و کوفت و زهر مار و ... آى هِیت یوووو:(((
-
درهم و برهم...
25 مهر 1394 05:39
یعنى هیچ کس تو بلاگ اسکاى از طوفان عجیب ناگهانى تهران ننوشته؟یا من لوس شدم؟؟؟اینم میشه که نصفه شب بلند شى برى هم اتاقى ترسناکتو یهو ببینى!نصفه شبا از نظر من تایم فکراى وحشتناکه!مخصوصا اگه از یه خواب ترسناک بیدار بشى...و اولین چهره اى که میبینى هم اتاقى ترسناکت باشه.یه چیزى میگم.شاید بخندین اما من میگم!شاید ناشکرى!؟...
-
نقطه ى جوش!
23 مهر 1394 14:56
به برنامه اى بود قبلاترها تو شبکه ى پى..ام..سى پخش میشد.حالا شاید جاى دیگه هم پخش شده من اونجا رو یادمه!حالا خلاصه اسمش همین بود!نقطه ى جوش!!آدما رو عصبانى میکردن تا ببینن تا چه حد میتونن خودشون رو کنترل کنن.مثلا زمان هم میذاشتن که اگه از ٢ دقیقه بیشتر بود بهش هزار دلار جایزه بدن!میخوام اینو بگم که به نظرتون نقطه ى...
-
گریه؟
21 مهر 1394 22:10
وقتى بچه بودم، با صداى بلند گریه میکردم.از یک زمانى به بعد، این با صداى بلند گریه کردن برام تبدیل شد به خاطره...دقیقا از یه زمان مشخصى بود!که فکر کردم این شاید به معنى بزرگ شدن باشه مثلا! امروز با صداى نیمه بلند گریه کردم.الان نفس گریه واسم مهم نبود.مهم این بود که دقیقا مثل بارون بهارى که یهو میاد و یهو میره بود.و...
-
گذشت..............
21 مهر 1394 02:52
دیدین آدمایى که تا بهشون میگى بالاى چشمت ابروئه داغ میکنن!!!من فکر میکردم من همچین آدمى هستم.اما امروز نظرم عوض شد.دیدم هستن کسایى که بدتر از من باشن!!!میخوام یه اعترافى کنم.این که من از یکى ناراحت بشم یا نشم بستگى زیادى به عزت نفس و احتمالا اعتماد به نفسم داره.این مکالمه رو ببینین! ((تو رو خدا این جا رو نخونى یه...
-
تَق تَق تَق!
19 مهر 1394 17:31
همیشه گفتن باید رفت دنبال فرصت ها!یه چن بارى هم شاید شنیدیم که فرصت ها در خونه مون رو میزنن!!! امروز یه فرصتى اومد جلوم گفت تو رو خدا حواست به من باشه..منم گفتم حتما فرصت جان.تو احتمالا یکى از آرزوهاى من بوده اى!!! امروز یه حرف خیلى خیلى خوب شنیدم...:))) یه کمى مطمئن شدم که راه درست رو انتخاب کردم فردا قراره برم استاد...
-
...The one I've waited for
17 مهر 1394 14:00
نیگا نیگا وبتو چیکار کردى!:دى من از همه کسایى که وبم رو خوندن این چن وقته و حالشون بد شده معذرت میخوام.دارم از روزاى عذابِ هورمونى خلاص میشم. خب من فکر کردم دیدم جاى این که قفل کنم رو خودم، خودم رو تخریب شخصیتى کنم جلوى خودم(و شما مثلا!) بیام مردم رو تخریب شخصیتى کنم!!...البته تعریف از خود نباشه، برخلاف روحیه ى بدبینى...