-
سلام
5 دی 1404 21:33
سلام خسته شدم و شاید پیشنهاد دوستم رو قبول کنم پشیمون نمیشم که میشم؟ اگه وارد رابطه بشیم و دوستیمون به هم بخوره چی؟ اون وقت چی؟ اون وقت پشیمون میشم… تصمیم گرفتن سخته! + رفیق جان پیامت رو دیدم. برای مادرت ارزوی سلامتی دارم. خدا رو شکر که بهترن… از خودت خبر بده هر وقت شد…
-
به فکر فرو رفتم
14 آذر 1404 21:43
راستش با کسی حرف زدم که مدت های طولانی دوست دختری نداشته در واقع کل زندگیش میدونم مشکل از کجاست میگه دخترا بهم پا نمیدن من میدونم چرا اما موضوع بحثم این نیست مسئله اینه که به خودم فکر کردم چرا هیچکس منو نخواست؟ چرا تنها موندم؟ این همه دوست پسر داشتم. چی شد که یکیشون هم نخواست با من ادامه بده؟ مشکل من کجاست؟ راستش...
-
گناهی
13 آذر 1404 01:59
داشتم فکر میکردم من واقعا گناه دارم از تنهاییم گریزونم و دنبال آدمایی میگردم که بتونم باهاشون صحبت کنم اما دریغ از آدم درست همه ش در حال رکب خوردنم راستش خسته شدم دلم میخواد آرامش داشته باشم تنهایی منتظر کسی هم نباشم کاش میتونستم لذت ببرم همین فقط همین
-
میخوام نباشم
10 آذر 1404 21:59
میخوام یه جوری زندگیم تموم بشه راستش جرات خودکشی ندارم فقط میخوام تموم بشه همین حالم خوب نمیشه خسته شدم نمیدونم دیگه باید چیکار کنم واقعا درمونده شدم واقعا و عمیقا راه بدون درد چیه؟
-
فریاد
8 آذر 1404 22:53
دلم میخواد فریاد بزنم بگم من این زندگی رو نمیخوام بگم من بیشتر میخواستم دلم میخواد فریاد بزنم که حق منو بهم بدین حق من این نبوده اما هیچ کس نیس که بشنوه هیچ کس پیگیری نخواهد کرد…
-
در پی تو هستم
6 آذر 1404 13:56
خسته شدم از این وبلاگ اون وبلاگ حالا به جایی رسیدم که اینجا نقطه ی امنم شده حس عجیبی دارم نمیتونم تحمل کنم کسی رو اینطوری بخوام جوری که ازش بترسم میترسم ازت ترس نکته ی بارز این ارتباطه….
-
جواب تبریک تولدش…
22 مرداد 1404 10:50
سلام عزیزم قربونت مرسی خوشحالم کردی خیلی ممنونم همیشه به یادت هستم خودت خوبی + میخوام یادت بمونه!
-
خاطرات
22 مرداد 1404 10:13
دلم میخواست میتونستم به دیالوگ باکس پیام بدم و وویس بدم و از خاطراتم با یار بگم و اهنگ محسن لرستانی رو بفرستم و بگم چه سیگارها که باهاش نکشیدیم اما نه میتونم این کارو بکنم نه امیدی دارم که صدامو پخش کنن از طرفی هم میدونم یه درصد اگه یار بشنوه ممکنه خیلی فکرا راجع بهم بکنه فقط میتونم بگم لعنت به خاطرات…
-
شاید
26 تیر 1404 19:01
حس میکنم یه مدت باید اینجا بنویسم اونور همه بهم میگن به خودت استراحت بده و کسی رو نبین و تنها باش و فلان بعدم هی مردا میان میگن بیا با هم اشنا بشیم نمیدونم یه وبلاگ چی داره که خوششون میاد و میخوان اشنا بشن:/ امروز مرد جدیدی رو دیدم فکر کنم زیاد خوشش نیومد بهتر!
-
اوارگی
30 خرداد 1404 14:11
هیچ وقت فکر نمیکردم به همچین مرحله ای برسم که با استرس برم خونه وسیله جمع کنم و با خونه خداحافظی کنم نکته مثبت این روزا فقط این مرده. که خیلی هم نمیشناسمش اما حس مثبتی بهش دارم امیدوارم زودتر اوضاع اروم بشه و ببینمش:(
-
سلام عرض شد
4 خرداد 1404 02:10
سلام عزیزم خوابم نمیبره و نمیدونم چیکار کنم صبح زود هم باید بیدار بشم! شاید باید برات بنویسم و از لحظه های خوبمون بگم شاید هم باید ساکت باشم و منتظرت بمونم در هر صورت یکی همیشه بود و هست… یکی که طارق بود…
-
شغل کثافتی
26 اردیبهشت 1404 01:01
نمیدونم چرا مردا تا میفهمن دکتری میخوان سریع مخت رو بزنن بابا یه کم ادم باشین این شغل کثافت چی داره که اینقدر دوسش دارین اخه؟ افتخاره مگه؟ اه کله م عصبی شد اه + نمیدونم چرا… اما اصلا اعصاب معصاب ندارم ++ امیدوارم داستان ماه نزدیک باشه و راحت شم از شر این هورمونا:(
-
اری عزیزم
18 اردیبهشت 1404 23:58
سلام اری جانم خیلی وقت هست که برایت نامه ننوشتم شاید بیشتر از دو سه سال باشد نمیدانم اری عزیزم زندگی این روزها متاسفانه چیزی برای گفتن ندارد مراوده م با ادم ها خیلی کم است در حدی که دلم برای معاشرت انسانی تنگ میشود اما یک چیزی را فهمیده ام این که ادمیزاد به امید زنده است. بله… امروز که امید دیدار خانواده و بعدش دیت...
-
The new
6 اردیبهشت 1404 15:53
-
حرفی ندارم
22 فروردین 1404 20:27
بچه ها من واقعا حرفی ندارم بزنم واقعا خالی از هر حرفی ام خیلی رها خیلی دلم میخواد زار بزنم اما حتی اشکم هم درنمیاد من خیلی گناه دارم از یار هم بدم میاد در حال حاضر و دلم میخواد فقط بمیرم و نباشم من خیلی گناه دارم حقم بیشتر از ایناست:(
-
مزاحم
17 فروردین 1404 17:07
مزاحم باز پیام داد میگه اگه پارتنر نداشتی بازم نمیخواستی حرف بزنیم میگه لااقل سیاست داشته باش نگهم دار. شاید با اون به هم زدی همونطور که محتمله. آی خدا! چرا محتمله؟؛(((((( + چرا اینم میدونه من لب تیغم؟:(
-
مزاحم یا مراحم
16 فروردین 1404 10:04
اونور یکی پیام داد که قبلا با هم تلگرام حرف زده بودیم یه کم تو گفتینو صحبت کردیم که یادم اومد بعد تلگرام بهم پیام داد حرفایی زد که هرکس دیگه ای میزد چقدر ناراحتم میکرد اما سعی کردم به تخمکام بگیرم اخر دیشب بلاک کردم و تموم امروز دوباره پیام داده تو وبلاگ که منو از بلاکی دربیار درش اوردم و میگه بیا دوست باشیم + این...
-
من تباه
28 اسفند 1403 19:20
انقدر تباهم که رفتم اسپری عطر اون مرد رو گرفتم که تو تعطیلات که ازش دورم بزنم... عطر خیلی مهمه. عطر تلخ مردونه یه چیز دیگه س... + خوشحالم ننه:))
-
چطوری بگذره
28 اسفند 1403 15:44
این روزای دوری رو چطوری باید بگذرونم؟ تو راه داشتم فکر میکردم که اینم میگذره. مثل همه روزای بدی که گذشتن. عذاب وجدان دارم که روزایی که با خونواده قراره بگذره رو بد تلقی میکنم. اما برا عاشق دوری از معشوق بده. حتی اگه تو اغوش خونواده باشه... راستی راستی عاشق شدم؟ چی میشه ته این قصه؟ سر قضیه هیکی به امیر گفتم ازت ناراحتم...
-
اخر سالی
25 اسفند 1403 23:27
چی بگم که این روزا تموم فکر و ذکرم شده امیر یعنی متاسفم برا خودم که فکر دیگه ای ندارم امروز ازم تعریف کرد. گفت تو متواضعی خوش ذوقی متینی گفتم خوش ذوق؟ گفت تو غذا و سیگار. گفتم تو چیزای دیگه هم خوش ذوقم مثل بغل. گفت اره اونم هستی نگرانم. نمیدونم این ارتباط تا کجا میخواد پیش بره. اشناییمون همه چی رو سخت میکنه. صدای...
-
امیر با گزند
23 اسفند 1403 22:26
امیر رو از دوشنبه ندیدم تایم طولانیه برام چیکار کنم که دلم تنگ میشه اما باید بپذیرم که اون نمیخواد... دلمو بیخود بهش گره نزنم هنوز دلم نیست بامبل رو نصب کنم راستش دلم گرفته و نمیدونم راه حل چیه تنهایی تو اتاق نشستم پاد میکشم و فکر میکنم... نقطه ی تاریک رو به دوستم گفتم. امیدوارم تصورش از من به هم نخوره... دلم گریه...
-
صداقت
22 اسفند 1403 23:57
باید با خودم صادق باشم چیزی در من وجود داره که برای ادم ها دافعه داره البته یهو یاد حرف مشاورم میفتم که میگفت چرا به خودت میگیری؟ چرا واقعا؟ عدم اطمینان و ناامیدی های بقیه از زندگی رو چرا به خودم میگیرم؟؟؟ چرا همیشه اونی که عیب داره من میشم؟ شاید بد نباشه آگاه بشم به وضعیتم...
-
نقطه ی تاریک
22 اسفند 1403 17:17
نوشته بودم که نقطه ی تاریکم رو نمیدونم چیکارش کنم... خب یه نقطه ی تاریک جدید اضافه شد. که بابتش خودمو سرزنش کنم... شاعر در جایی میگه: آخه تو که تنها نمیشی تو دلت قرصه تو اگه بخوای پر میشه دورت بشمار سه ولی حالا بر عکس تو من کیو دارم کی حالمو میپرسه؟ حکایت ماست... تو نور منی بین این همه سایه بس کن عزیزم گوشه کنایه...
-
شاعر میگه
22 اسفند 1403 10:05
امروز این اهنگه رو گوش میکردم: میرم و میمیرم اسوده میشم از عشق میرم و میمیرم... واقعا اسودگی از عشق فقط با مرگ امکان پذیره. کاش مرگ من هم نزدیک بود... میدونم خیلی دارکم. اما خسته شدم از فکر کردن و به نتیجه نرسیدن...
-
بامبل
16 اسفند 1403 20:41
دلم میخواد بامبل رو دوباره نصب کنم... حرفشو با امیر هم که زدم... نباید تعجب بکنه وقتی حد و حدودش رو باهام تعیین میکنه... امروز سارا بهم گفت چرا انقدر گوشی دستته. تو تو بیداریت هیچ کاری نمیکنی جز گوشی... و خب راست میگه:( بدم میاد کسی ازم انتقاد اینطوری میکنه اما این دفعه حقیقته و باید بپذیرم... بامبل رو نصب کنم؟
-
قرص خواب
14 اسفند 1403 22:10
دوباره قرص خوردم که بخوابم راستش دروغ چرا... دیدم همه ش منتظر پیام از طرف امیرم. واسه همین ترجیح دادم بخوابم که دیگه منتظرش نمونم... دوستم گفت باید به دکترت بگی که قرص میخوری که بخوابی... حوصله دکترمو ندارم.... اما باید وقت بگیرم..
-
سریال تکراری
13 اسفند 1403 21:54
سریال بیرون رفتنمون ادامه دار شد از جمعه هر روز رفتیم بیرون مامان و بابا دیگه شاکی شدن اما امروز یه دعوای خوب با مامان کردم که فکر کنم تاثیرشو گذاشت... گفتم من ۲۹ سالمه دیگه اینطوری هی پیگیر من نباشین کجایی کی میرسی خونه و فلان. مامان گریه کرد. منم گریه کردم. مادر بودن هم سخته...
-
جذاب نیست
11 اسفند 1403 01:44
مشخصه که چسناله های من برا هیچکس جذاب نیست. شکایتی هم ندارم. زندگی همینقدر سرشار از تنهاییه. رفتم امیر رو دیدم. میدونم! اشتباهم رو دارم ادامه میدم تا گندش دربیاد. از اون طرف شب که رسیدم خونه این پسره که باهاش رفتم بیرون زنگ زد و حرف زدیم. نتونستم بهش بگم. که ترجیحم اینه دیگه نبینمش. سخت ترین کار دنیاست برام این کار......
-
گه گیجه
10 اسفند 1403 17:10
خب هدف اصلی چی بود؟ یادم رفت. هدف این بود که کسی رو پیدا کنم برای زندگی. اما این کاریه که الان نمیکنم. با یه مرد جدید اومدم سر قرار. طبق معمول دیر کرده... تو کافه نشستم تا بیاد. و دارم فکر میکنم. واسه همین از تنهایی میترسم. چون توش فکر میکنم... هعییی
-
بچه بازی های قلبم
7 اسفند 1403 18:44
قلبم عین بچه ها شده. میگه من امیرو میخوام. میخوام میخوام میخوام. هی بهش میگم صبر! اون هم باید همینقدر بخواد. اما صبر نداره... و خبر بدی که نمیتونم بهش برسونم اینه که اون نمیخواد... به همین سادگی... نمیخواد و منو در به در کرده... خدایا! همونی که خودت میدونی دیگه. همون...