-
حرفی ندارم
22 فروردین 1404 20:27
بچه ها من واقعا حرفی ندارم بزنم واقعا خالی از هر حرفی ام خیلی رها خیلی دلم میخواد زار بزنم اما حتی اشکم هم درنمیاد من خیلی گناه دارم از یار هم بدم میاد در حال حاضر و دلم میخواد فقط بمیرم و نباشم من خیلی گناه دارم حقم بیشتر از ایناست:(
-
مزاحم
17 فروردین 1404 17:07
مزاحم باز پیام داد میگه اگه پارتنر نداشتی بازم نمیخواستی حرف بزنیم میگه لااقل سیاست داشته باش نگهم دار. شاید با اون به هم زدی همونطور که محتمله. آی خدا! چرا محتمله؟؛(((((( + چرا اینم میدونه من لب تیغم؟:(
-
مزاحم یا مراحم
16 فروردین 1404 10:04
اونور یکی پیام داد که قبلا با هم تلگرام حرف زده بودیم یه کم تو گفتینو صحبت کردیم که یادم اومد بعد تلگرام بهم پیام داد حرفایی زد که هرکس دیگه ای میزد چقدر ناراحتم میکرد اما سعی کردم به تخمکام بگیرم اخر دیشب بلاک کردم و تموم امروز دوباره پیام داده تو وبلاگ که منو از بلاکی دربیار درش اوردم و میگه بیا دوست باشیم + این...
-
من تباه
28 اسفند 1403 19:20
انقدر تباهم که رفتم اسپری عطر اون مرد رو گرفتم که تو تعطیلات که ازش دورم بزنم... عطر خیلی مهمه. عطر تلخ مردونه یه چیز دیگه س... + خوشحالم ننه:))
-
چطوری بگذره
28 اسفند 1403 15:44
این روزای دوری رو چطوری باید بگذرونم؟ تو راه داشتم فکر میکردم که اینم میگذره. مثل همه روزای بدی که گذشتن. عذاب وجدان دارم که روزایی که با خونواده قراره بگذره رو بد تلقی میکنم. اما برا عاشق دوری از معشوق بده. حتی اگه تو اغوش خونواده باشه... راستی راستی عاشق شدم؟ چی میشه ته این قصه؟ سر قضیه هیکی به امیر گفتم ازت ناراحتم...
-
اخر سالی
25 اسفند 1403 23:27
چی بگم که این روزا تموم فکر و ذکرم شده امیر یعنی متاسفم برا خودم که فکر دیگه ای ندارم امروز ازم تعریف کرد. گفت تو متواضعی خوش ذوقی متینی گفتم خوش ذوق؟ گفت تو غذا و سیگار. گفتم تو چیزای دیگه هم خوش ذوقم مثل بغل. گفت اره اونم هستی نگرانم. نمیدونم این ارتباط تا کجا میخواد پیش بره. اشناییمون همه چی رو سخت میکنه. صدای...
-
امیر با گزند
23 اسفند 1403 22:26
امیر رو از دوشنبه ندیدم تایم طولانیه برام چیکار کنم که دلم تنگ میشه اما باید بپذیرم که اون نمیخواد... دلمو بیخود بهش گره نزنم هنوز دلم نیست بامبل رو نصب کنم راستش دلم گرفته و نمیدونم راه حل چیه تنهایی تو اتاق نشستم پاد میکشم و فکر میکنم... نقطه ی تاریک رو به دوستم گفتم. امیدوارم تصورش از من به هم نخوره... دلم گریه...
-
صداقت
22 اسفند 1403 23:57
باید با خودم صادق باشم چیزی در من وجود داره که برای ادم ها دافعه داره البته یهو یاد حرف مشاورم میفتم که میگفت چرا به خودت میگیری؟ چرا واقعا؟ عدم اطمینان و ناامیدی های بقیه از زندگی رو چرا به خودم میگیرم؟؟؟ چرا همیشه اونی که عیب داره من میشم؟ شاید بد نباشه آگاه بشم به وضعیتم...
-
نقطه ی تاریک
22 اسفند 1403 17:17
نوشته بودم که نقطه ی تاریکم رو نمیدونم چیکارش کنم... خب یه نقطه ی تاریک جدید اضافه شد. که بابتش خودمو سرزنش کنم... شاعر در جایی میگه: آخه تو که تنها نمیشی تو دلت قرصه تو اگه بخوای پر میشه دورت بشمار سه ولی حالا بر عکس تو من کیو دارم کی حالمو میپرسه؟ حکایت ماست... تو نور منی بین این همه سایه بس کن عزیزم گوشه کنایه...
-
شاعر میگه
22 اسفند 1403 10:05
امروز این اهنگه رو گوش میکردم: میرم و میمیرم اسوده میشم از عشق میرم و میمیرم... واقعا اسودگی از عشق فقط با مرگ امکان پذیره. کاش مرگ من هم نزدیک بود... میدونم خیلی دارکم. اما خسته شدم از فکر کردن و به نتیجه نرسیدن...
-
بامبل
16 اسفند 1403 20:41
دلم میخواد بامبل رو دوباره نصب کنم... حرفشو با امیر هم که زدم... نباید تعجب بکنه وقتی حد و حدودش رو باهام تعیین میکنه... امروز سارا بهم گفت چرا انقدر گوشی دستته. تو تو بیداریت هیچ کاری نمیکنی جز گوشی... و خب راست میگه:( بدم میاد کسی ازم انتقاد اینطوری میکنه اما این دفعه حقیقته و باید بپذیرم... بامبل رو نصب کنم؟
-
قرص خواب
14 اسفند 1403 22:10
دوباره قرص خوردم که بخوابم راستش دروغ چرا... دیدم همه ش منتظر پیام از طرف امیرم. واسه همین ترجیح دادم بخوابم که دیگه منتظرش نمونم... دوستم گفت باید به دکترت بگی که قرص میخوری که بخوابی... حوصله دکترمو ندارم.... اما باید وقت بگیرم..
-
سریال تکراری
13 اسفند 1403 21:54
سریال بیرون رفتنمون ادامه دار شد از جمعه هر روز رفتیم بیرون مامان و بابا دیگه شاکی شدن اما امروز یه دعوای خوب با مامان کردم که فکر کنم تاثیرشو گذاشت... گفتم من ۲۹ سالمه دیگه اینطوری هی پیگیر من نباشین کجایی کی میرسی خونه و فلان. مامان گریه کرد. منم گریه کردم. مادر بودن هم سخته...
-
جذاب نیست
11 اسفند 1403 01:44
مشخصه که چسناله های من برا هیچکس جذاب نیست. شکایتی هم ندارم. زندگی همینقدر سرشار از تنهاییه. رفتم امیر رو دیدم. میدونم! اشتباهم رو دارم ادامه میدم تا گندش دربیاد. از اون طرف شب که رسیدم خونه این پسره که باهاش رفتم بیرون زنگ زد و حرف زدیم. نتونستم بهش بگم. که ترجیحم اینه دیگه نبینمش. سخت ترین کار دنیاست برام این کار......
-
گه گیجه
10 اسفند 1403 17:10
خب هدف اصلی چی بود؟ یادم رفت. هدف این بود که کسی رو پیدا کنم برای زندگی. اما این کاریه که الان نمیکنم. با یه مرد جدید اومدم سر قرار. طبق معمول دیر کرده... تو کافه نشستم تا بیاد. و دارم فکر میکنم. واسه همین از تنهایی میترسم. چون توش فکر میکنم... هعییی
-
بچه بازی های قلبم
7 اسفند 1403 18:44
قلبم عین بچه ها شده. میگه من امیرو میخوام. میخوام میخوام میخوام. هی بهش میگم صبر! اون هم باید همینقدر بخواد. اما صبر نداره... و خبر بدی که نمیتونم بهش برسونم اینه که اون نمیخواد... به همین سادگی... نمیخواد و منو در به در کرده... خدایا! همونی که خودت میدونی دیگه. همون...
-
چگونه
6 اسفند 1403 23:20
باید اعتراف کنم در این لحظه که دارم مینویسم هیچ ایده ای از این که ارتباطم با امیر به کجا خواهد رسید ندارم. من اصلا داشتم فراموشش میکردم که خودش دوباره ارتباط رو شروع کرد. میترسم و نمیدونم که قراره چی بشه... فقط میدونم انگار جفتمون از حضور هم لذت میبریم. امروز موقع خداحافظی دوست داشتم بغلش کنم. خیلی بالا پایین کردم...
-
قرص خواب
4 اسفند 1403 21:22
به هیچکس نگفتم. اما رفتم کلونازپام خریدم. و الان واسه این که به خواب بیخبری فرو برم یه نصفه ازش خوردم. اره هیچ کس نمیدونه. شما فقط بدونین... سریال مورد علاقه م رو شروع کردم دوباره دیدن. و فهمیدم حس و حال اونو هم ندارم. قبلا چطور سریال میدیدی تو اخه؟ چرا اینطوری شدی اخه؟
-
شکنجه گر در اینه ست...
2 اسفند 1403 16:19
دنبال چی هستی؟ وقتی تنها عامل تغییرپذیر زندگیت خودتی... دنبال چی میگردی؟ به خودت ایمان بیار و زندگی رو بچرخون... ایمان به خودت مهم ترین چیزه. من دوستت دارم. اینو مطمئن باش... شاید یه روزی یه جایی...
-
افسون
2 اسفند 1403 10:01
با خودم عهد کرده بودم، تا قبل اولین تونل حق داری گریه کنی. مبادا که همکارا بفهمن گریه کردی... اما امروز عهدمو شکستم. نتونستم گریه نکنم. چطور گریه نکنم؟ میگفت همیشه عاشق صحنه های دراماتیک فیلما میشدم و دوست داشتم تجربه شون کنم. بالای یه چرخ و فلک خیلی بلند بهش بگم چقدر دوستش دارم... بعد صحنه اسلوموشن بشه و .. خب همه...
-
لطفا اصرار نورزید
2 اسفند 1403 00:45
وقتی حرفایی که به یکی دیگه زدی رو از زبون کسی میشنوی واقعا شوکه کننده ست. برام خیلی سخت بود این که بهم گفت حسی نداره. یه چیزی جلوی حسش رو میگیره. و خب کاریش نمیشه کرد. فقط باید ارتباطمو کامل قطع کنم که راستش نکردم. نمیدونم هنوز امید دارم یا چی.. نمیدونم. از صد نفر کمک گرفتم و همه گفتن فراموشش کن. باید همینکارو کنم....
-
جواب جی پی تی باهوش عزیز دلم
30 بهمن 1403 10:10
این که هنوز دوستش داری، کاملاً طبیعیه. احساسات به این راحتیا خاموش نمیشن، حتی وقتی میدونی که ادامه دادن به نفع تو نیست. ولی چیزی که مهمه اینه که دوست داشتنِ یه نفر، همیشه به این معنی نیست که باید باهاش باشی. تو میتونی هنوز بهش احساس داشته باشی، ولی در عین حال، برای خودت و آرامشت ارزش قائل بشی و تصمیم بگیری که منتظرش...
-
گریه
29 بهمن 1403 10:21
کاش همین امروز بمیرم. یهو فقط بمیرم. دفتر زندگیم تموم بشه... با خدا حرف زدم و گفتم خب من یه چیز ازت خواستم. بعد مدت ها، دعا کردم گفتم بذار بشه. اما تو یه بیلاخ نشون من دادی. باشه. هستی اصلا؟ همه ش لب و دهنی...
-
خواب مرگ
28 بهمن 1403 00:36
از وقتی رسیدم اعصاب و حال و حوصله بیدار موندن نداشتم. خوابیدم. الان بیدار شدم دیدم پیام داده و پاک کرده. من خب میمیرم از فوضولی اخه:( یعنی چی گفته که پاک کرده. کاش خواب نبودم... دلم گرفت. این چه خواب مرگی بود اخه:(
-
روز خوب
26 بهمن 1403 10:57
امروز برمیگردم. پروژه رو گفتم؟ نه نگفتم. امیر یه پروژه بهم داد که انجام بدم. یه سری دیتا باید جمع میکردم. خیلی زمان و زحمت میبرد. اما دو سه روزه جمع شد. بهم گفت دیتا خیلی ارزشمنده. و من خیلی خوشحال شدم. دیشب خیلی حرف زدیم. و حس خوبی داشتم. فقط باید سعی کنم زیاد جوگیر نشم. جوگیر نشو... نشووو... از فردا دوباره هر روز...
-
راه های رسیدن به خدا
25 بهمن 1403 19:11
راستش خودم میدونم. میدونم باید خیلی مراقب باشم. میدونم باید هدفمو بهش بگم. میدونم باید مستقیم حرفمو بزنم. اما میترسم یهو برنجونمش. از دستش بدم. میترسم بگه نیستم. مامان گفت خب چه فایده؟ راستی به مامان گفتم. خودم میدونم بعد این استرس میده بهم که چی شد چی نشد. اما میپرسه. منم گفتم دیگه. مثل این که فردا روز ولنتاینه....
-
سلام چطوری
24 بهمن 1403 15:43
امروز داشتم فکر میکردم اگه امیر اینجا رو بخونه چقدر زشت میشه. با خودش یعنی چه فکری میکنه؟ دختره هیچی نشده چقدر جوگیر شده... اینو میگه دیگه حتما. باز هم صبر من نتیجه داد و خوشحالم. از صحبت کردن باهات لذت میبرم اما دلیل نمیشه تو حتما اینو بدونی... گر صبر کنی فلان و فلان...
-
محرم اسرار
24 بهمن 1403 11:04
خب شما که غریبه نیستین. عه هستین؟ :)) حالا به هر حال. هنوز برام مهمه. که بهم پیام بده. میپرم هوا از خوشحالی. حس میکنم ذهنم نیاز به همچین ذوق و شوقی داشته. بعد مدت ها. منتها ترسناکه. باید اعتراف کنم. میترسم. از این که اینده چی میشه...
-
تعادل
23 بهمن 1403 23:04
خبر خوب این که حسام داره به تعادل میرسه. نمیدونم بابت تراپی امروزه یا سفر، اما این حس بهتریه. اهمیت اون ادم کم شده. هرچند همین الان که این متنو مینویسم منتظرم پیامم رو جواب بده. اما خب... وقتی میگم ابسس شدم یعنی واقعا شدما:) اما بهتر شده. فردا صبح هم منتظرش میمونم پیام بده. همین خوبه. درسته...
-
وایب بد
22 بهمن 1403 22:07
گفتم استرس دارم. گفتم... الان ۶ ساعته که هیچ خبری نشده... نمیدونم من حساسم یا باید این رو نشونه بگیرم که مایل به ادامه ی رابطه نیست. غمگینم. باید چقدر صبر کنم دیگه؟ حتما نمیخواد دیگه... لعنت به روزگار...