راستش با کسی حرف زدم که مدت های طولانی دوست دختری نداشته
در واقع کل زندگیش
میدونم مشکل از کجاست
میگه دخترا بهم پا نمیدن
من میدونم چرا
اما موضوع بحثم این نیست
مسئله اینه که به خودم فکر کردم
چرا هیچکس منو نخواست؟ چرا تنها موندم؟ این همه دوست پسر داشتم. چی شد که یکیشون هم نخواست با من ادامه بده؟ مشکل من کجاست؟ راستش نمیدونم. از جلسات مشاوره هم چیزی درنمیاد. جدا کاش کسی هم بود به من بگه مشکلم از کجاست. خسته شدم…
داشتم فکر میکردم من واقعا گناه دارم
از تنهاییم گریزونم و دنبال آدمایی میگردم که بتونم باهاشون صحبت کنم
اما دریغ از آدم درست
همه ش در حال رکب خوردنم
راستش خسته شدم
دلم میخواد آرامش داشته باشم
تنهایی
منتظر کسی هم نباشم
کاش میتونستم لذت ببرم
همین فقط همین
میخوام یه جوری زندگیم تموم بشه
راستش جرات خودکشی ندارم
فقط میخوام تموم بشه
همین
حالم خوب نمیشه
خسته شدم
نمیدونم دیگه باید چیکار کنم
واقعا درمونده شدم
واقعا و عمیقا
راه بدون درد چیه؟
دلم میخواد فریاد بزنم
بگم من این زندگی رو نمیخوام
بگم من بیشتر میخواستم
دلم میخواد فریاد بزنم
که حق منو بهم بدین
حق من این نبوده
اما هیچ کس نیس که بشنوه
هیچ کس پیگیری نخواهد کرد…
خسته شدم از این وبلاگ اون وبلاگ
حالا به جایی رسیدم که اینجا نقطه ی امنم شده
حس عجیبی دارم
نمیتونم تحمل کنم کسی رو اینطوری بخوام
جوری که ازش بترسم
میترسم ازت
ترس نکته ی بارز این ارتباطه….