مگو نامه!

به بزرگى خودتون ببخشین...

مگو نامه!

به بزرگى خودتون ببخشین...

١٧٥ : راهى گذاشتى براى من؟

آدم هاى زندگى آدم...کمرنگ میشوند...از پشت خط خطى هاى بى قواره ى روزگار...کمتر "دوستت دارم"ى نشانى از وجود مى دهد....

آدم ها کمرنگ میشوند؟...یا روزگار سیلى میزند به آدم و اعلام وجود میکند؟...درد این زندگى کجاست...درد ما کجاست؟با چه دارویى حالمان براى همیشه خوب است؟؟؟جواب سوال هایمان را با نمیدانم دادند.حکمت؟حکمت همه ى این اتفاق ها را تک به تک برایم بنویس.تک به تک!شاید هم...دل آدم نباید کوچک باشد...بزرگ میشوم...بزرگِ بزرگ...تو هم فقط بگو که "هستى".بگو که براى همیشه بودى و خواهى بود...حالمان خوب نمیشود هیچ وقت.تو بگو وقت هاى تنهایى ات را با چه شعرى پر میکنى...که زمزمه ى آرام قلبت، با گریه به سر نمى شود...

فقط کمى ...از همان دارویى... که شب هاى تنهایى میخورى... فقط کمى... کمى .... فقط کمى.... از خلوت تو...مال من بشود؟

نظرات 2 + ارسال نظر
آدم 24 دی 1394 ساعت 15:34 http://autumn-girl.blogsky.com

اشک از سر فهم اشک مقدسیه.....

معذرت نمیخواد آسمانم :)

آدم 23 دی 1394 ساعت 19:42 http://autumn-girl.blogsky.com

من فقط اشک ریختم سر این متنه.........

بی نظیر و نفس گیر و یک جورهایی مکتوب همان فکرهای همیشگی آدم....

فکرهاى همیشگى.که هیچ جوابى هم ندارن
معذرت اگه اشک ریختى:(

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد