آدم هاى زندگى آدم...کمرنگ میشوند...از پشت خط خطى هاى بى قواره ى روزگار...کمتر "دوستت دارم"ى نشانى از وجود مى دهد....
آدم ها کمرنگ میشوند؟...یا روزگار سیلى میزند به آدم و اعلام وجود میکند؟...درد این زندگى کجاست...درد ما کجاست؟با چه دارویى حالمان براى همیشه خوب است؟؟؟جواب سوال هایمان را با نمیدانم دادند.حکمت؟حکمت همه ى این اتفاق ها را تک به تک برایم بنویس.تک به تک!شاید هم...دل آدم نباید کوچک باشد...بزرگ میشوم...بزرگِ بزرگ...تو هم فقط بگو که "هستى".بگو که براى همیشه بودى و خواهى بود...حالمان خوب نمیشود هیچ وقت.تو بگو وقت هاى تنهایى ات را با چه شعرى پر میکنى...که زمزمه ى آرام قلبت، با گریه به سر نمى شود...
فقط کمى ...از همان دارویى... که شب هاى تنهایى میخورى... فقط کمى... کمى .... فقط کمى.... از خلوت تو...مال من بشود؟
اشک از سر فهم اشک مقدسیه.....
معذرت نمیخواد آسمانم :)
من فقط اشک ریختم سر این متنه.........
بی نظیر و نفس گیر و یک جورهایی مکتوب همان فکرهای همیشگی آدم....
فکرهاى همیشگى.که هیچ جوابى هم ندارن
معذرت اگه اشک ریختى:(