راستش از این که هر شب ٢٠ تا آلارم بذارم خسته شدم.راستش از این که حالا حالا ها اوضاع باید این باشه خسته شدم.الان انقد وقتم کمه و باید زود بخوابم که حتى وقت نمیکنم یه کامنت بذارم...یا کامنتا رو تایید کنم.فقط خواستم بیام بگم که از آلارمِ ٧-٧:٣٠-٧:٤٥-٨-٨:٠٥-٨:١٠-٨:١٥-٨:٢٠-....-٩ خسته شدم!!!
انگار ما آدما مجبوریم زندگى کنیمم...کار داشتن یه جور، بیکارى یه جور ، عذابه...تازه من روزى هزار بار خدا رو شکر ...که هنوز دانشجوام و مسئولیتا شروع نشده...
راستش حس اون مورچه هه رو دارم که یه دونه برنجو میخواد ببره.هى میفته هى برش میداره.باز میفته.باز....
لااقل اگه تنبلیمو کنار گذاشته بودم شاید اوضاعم تو ورودى یه کمى بهتر بود...
اصلا هیچ کدوم اینا مهم نیست.مهم اینه که دارم نفساى آخرمو میکشم تو این فضا...اصلا اعتراف میکنم...خیلى دلم واسه این روزا تنگ خواهد شد.خیلى.....و اشک دم مشک من هم به هر حال که راهشو پیدا میکنه...کاش میشد دنیا رو نگه داشت تو یه لحظه...بعد اون یه لحظه رو تا ابد زندگى کرد.....آسمانِ الانِ من...تا چن وقت دیگه بهت حسودیم میشه...قدرشو بدون...چیزى که دارى هم حالْ خوب کنه...هم ارزشمنده...فقط سرتو بگیر بالا و به همه دنیا بگو که چقدر دوستت دا....
ولی نباس بشه ...
روزگاره دیگه:))
خب پس بهت پیشنهاد میکنم غصههای جدید بخوری و اون قدیمیارو بیخیال بشی. اینقد غصهی جدید هست تو زندگی که هنوز خورده نشدن. حتی بهتر از اون قدیمیا!
دلمون واسه قدیمیا هم تنگ میشه آره؟؟؟؟
هر دوره خاصیتای خاص خودشو داره ...
اما فک میکنم هیشکدومشون مثه دوره کارشناسی دانشگاه نباشن
اما سعی کن غصهاش رو نخوری ؛)
انگار غصه هاى آدم تمومى ندارن:(
ما آدما مجبوریم .بله.ولی فقط کمی اختیار داریم.نگران نباش لحظاتی فراخواهد رسید که بتوانی از آزادیت بهر بگیری.صبر کن.گر صبر کنی ز غوره حلوا سازی.اینو کسی میگه که مث تو فکر میکرده.و الان از درازی فرصت ها حوصله اش سر میره.
ما آدما انگار قانع نباشیم به هیچى...
نه سرشلوغى زیاد.نه درازى فرصت ها.انگار هم همیشه داریم میسوزیم و میسازیم...
خوش اومدین:)