-
١-٢-٣
15 مرداد 1394 16:09
ارى جان دیروز که با تو حرف زدم(راستى همین امروز بود!) ، خلاصه این که بدجورى آرام شدم.میدانى ارى جان.من زیاد دنیا را سخت گرفته ام.خیلى خیلى زیاد.من به یک تلقینى نیاز دارم مثل آن نوشته ى روى دیوار که یک روز که بیدار شدم چشمم را به رویش باز کردم:آسون بگیرى آسون میگذره.واى که چقدر زود یادم مى رود.ارى جانم.امروز خانه را...
-
یک گیلاس شربت(ما از اوناش نیستیم...:دى )
15 مرداد 1394 02:37
سلام ارى جان حرفم نمى آید انگار.همه ى حرف ها را زدم.میدانى!تو هم درست مثل من که زیادى حساسم زیادى پیدا نیستى.نِوِرمایند! ارى جان عزیزتر از جان.این روزها همه حرفِ رفتن مى زنند.انگار که این کشور یک هیزم ترى بهشان فروخته است.انگار که بخواهند بروند و پشت سرشان را هم نگاه نه!این رو وقتى مطمئن شدم که خواهر جان هم به فکر...
-
و زندگی ...
13 مرداد 1394 16:46
برداشت اول : من هنوز راه زندگیم رو پیدا نکردم! کی بود میگفت بیشتر آدمای موفقی که من میشناسم تا 21 سالگیشون نمیدونستن میخوان چیکار کنن! هنوز وقت هست؟ من بهت تا 22 سالگی هم وقت میدم.برو حالشو ببر:دی برداشت دوم : پروژه!درس!علوم پایه!گیتار!کتاب!کتاب!و ...کتاب برداشت سوم : هفته ی دیگه میرم.فرار میکنم؟نه!فقط میرم برداشت...
-
ایتس کامپلیکِیتِد
12 مرداد 1394 02:59
-من همینم که هستم اگر اینجورى مرا نمیخواهند هیچ جور دیگرى هم نخواهند خواست دنیا جاى بهترى بود اگر... --اگر من و تو بهتر بودیم!
-
از من تا من...
10 مرداد 1394 22:11
همیشه فکر کردم که واقعا آدم هایى که به ترک دیوار هم میخندند و کلا زندگى رو آسون میگیرند بهترند یا آن هایى که تو تنهایى خودشون غرق میشن و کم میخندن و واسه آرامششون سیگار میکشن، آهنگ هاى کلاسیک گوش میدن .... یا این که ما واقعا راه زندگى رو خودمون انتخاب میکنیم یا زندگى ما رو انتخاب میکنه.مثلا اون شغل خاص منو انتخاب...
-
بوسه ى مرگ
6 مرداد 1394 08:23
دیشب را نخوابیدم.دیشب را زندگى کردم.به وسعت تمام این سال ها.به طولِ یک شب.به عرضِ زندگى... ارى جان شاید باور نکنى اما دارم دیوانه میشوم.من مثل یک آدمِ در حال غرق شدن شده ام که ناگهان تمام بدنش بى حس میشود.من نمیفهمم که آب آرام آرام تا روى بینى ام مى آید.من هیچ چیز نمیفهمم.شهودم را از دست دادم.دیشب تمام زندگى ام را...
-
بهنگام بمیر!!!
4 مرداد 1394 21:19
امروز بخشى از کتاب رو خوندم که حقیقتا به فکر وادارم کرد. نیچه به برویر گوشزد میکند : "بهنگام بمیر" حقیقتا ناامید شدم.از هرآن چیزى که تا کنون اعتقادم بود. چه اگر آدمى به هنگام ، زندگى نکند ، "به هنگام" هم نمى میرد.لحظه اى که به مرگ میرسم به راستى چه خواهم گفت؟این همان زندگى ایست که خودم "خواسته...
-
من از آن روز که در بند تو ام ...
4 مرداد 1394 14:18
آمدم گیتار زندگى ام را کوک کنم... نتِ تو ناگهان ناپدید شد عزیز من برگرد بى تو سمفونىِ زندگى ام لنگ مى زند پ.ن : واقعا اومدم گیتارم رو کوک کنم.که داغونش کردم... بعد این به ذهنم رسید.به بزرگى خودتون ببخشین خیلى عالى نیس:) پ.ن ٢ : ما عادت داریم به در میگیم که دروازه بشنوه... پ.ن ٣ : بر سر برهان نظم افتاده در شهر اختلاف...
-
طهران تحران طحران تهران
30 تیر 1394 10:19
سلام ارى جان بعضى وقتا یه کارایى میکنیم خودمون میمونیم توش.امروز صبح که رسیدم تهران از هواش و از ساختموناش و از همه شهر ، دلم یه جورى شد.انگار جمع شد یه لحظه.تنگ شد واسه خونه.ارى جان من خودم رو گول میزنم انگار.یا کلا همه رو.زیاد تظاهر میکنم. رفتم خونه، یه نفس عمیییق کشیدم، ذخیره ش کردم واسه این چند هفته.امیدوارم نفس...
-
ریلکس.....نباش!
29 تیر 1394 16:28
یه لحظه هایى هست به پشت سرت نگاه میکنى و میبینى چقدر گند زدى!چقدر همه ى شعارهاى خودت رو گذاشتى زیر پات. یه چیزى هست.در کنار خزعبلاتى که این روزا اذیتم میکنه.اونم اینه که همه رابطه ها یه جورن!(چقد سریع رفتم سراغ اصل مطلب) بله جونم واسه تون بگه که "همه روابط یه جورن!یه جور مسخره.چقدر دلم نمیخوادشون.چقدر حالم رو به...
-
ت ظاهر
29 تیر 1394 12:21
چرا یه زمانى دوست داشتم نویسنده بشم؟ چرا معمولا کسى دوست نداره دانشگاه شروع بشه؟ چرا من دوست دارم؟ چرا انقد آدم بدبینى هستم؟ چرا انقد همه چى لعنتى میشه بعضى وقتا؟ میخوام خودِ خودم باشم عاغا!شما مشکلى دارین، به سلامت. چرا اینم نمى تونم بگم حتى؟حتى به خودم؟به سلامت "خودم" جان.به سلامت پ.ن : این روزها انگار...
-
نامه اى از آسمان ١
28 تیر 1394 13:36
سلام "اِرى" جان دیروز جورى با عمه و عمو خداحافظى کردم که اگر طى همین هفته بمیرم بدون شک این قضیه داستان مى شود برایم-داستان مرگى که به 'من' الهام شده بود-در واقع خداحافظى ام آنقدر تأثیرگذار بود که خودم هم شک کردم نکند چیزى الهام شده باشد!خلاصه اگر هم مردم 'آخرین' خاطره ى خوبى از من به خاطر خواهند داشت......
-
حادثه .. خبر ...
26 تیر 1394 19:14
آخ که تمام زندگى ام درد مى کند.نه حضور مى خواهم و نه ثبوت ، تنها تلاش میکنم با تمام توان این گردباد هولناک را با کوه طاقتم خنثى کنم... فریاد نزنید.آن که باید میشنید زودتر از همه ى ما خودش را کشت...
-
تیک تاک
24 تیر 1394 20:10
هر روز که میگذرد...منتظر خودم هستم که بیایم.ظهور کنم در این زندگى بى روح پ.ن : نگاه میکنم از بین کسایى که آن لاین!! هستن به کى میتونم پیام بدم.دستم حتى رو اسمش هم میره.صفحه پیام هم باز میشه.اما من که غرورم رو نمیشکنم.به هر قیمتى که شده!و تا چن روز دیگه هم احتمالا از انجام دادن چنین کارى پشیمون خواهم شد.صفحه رو میبندم...
-
بخوانید:دى
24 تیر 1394 14:41
یکى از ویژگى هاى خیلى خوب "خواننده نداشتن" اینه که آدم میتونه هرجور که میخواد و هر وقت که میخواد بنویسه.حقیقتش حال ندارم برم این وب و اون وب تبلیغ وبلاگمو بکنم(شایدم شروع کردم اصن).یا مث بعضیا بیام بنویسم "اگه نظر ندى واسه پستم الهى ننه ت طاعون بگیره:/" اما از همه بدترش میدونى چیه!این که فک کنى به...
-
"عصر یخبندان"
23 تیر 1394 22:04
فیلم راجع به خیانت هاى پشت سر همه!فیلمى که توى اون یه نفر (فرید با بازى بهرام رادان) مقصر تمام بدبختى هاى چندین نفره (لیدا و عسل و پریچهر و امیرحسین و ....) شاید مشکل از منه که بعد از تماشاى هر فیلمى به این فکر میکنم که هدف فیلم چى بوده!یا چى از فیلم یاد گرفتم.اکثرا هم بعد از رفتن به سینما سرخورده میشم.چون اونجور که...
-
تداوم هست.ه.اى؟!
23 تیر 1394 13:57
ما که چیزى از سى.ا.ست حالیمان نیست.نه هیچى هیچى.خب مثل همه مردم ایران یه نیمچه اطلاعات کوچه بازارى طورى داریم.اما خب... حالا سوال ما اینست که عایا این توافق چیزیش هم به ما میرسد؟؟؟اصلا اگر بخواهیم از صفر تا ٢٠ نمره بدهیم براى "کمک این توافق به بهبود وضع کشور" حدودى چقدر میشود؟؟؟ پى نوشت : یاد روزى افتادم که...
-
دلدارى نوشت...همین طورى الکى
9 تیر 1394 07:56
آدم دلش تنگ میشود.آدم است دیگر...چه خوب که همدیگر را آدم ببینیم.نه موجود فرازمینى همیشه مهربانِ همیشه با لبخند.هر کسى در زندگى اش حداقل یک بارى که باید باشد ، نیست.که باید بماند و اوضاع را رو به راه کند.اما نیست!و. همین طور ، هر آدمى حداقل یک بار در زندگى اش ، وقتى که باید باشند ! ، نیستند.آدمیم دیگر.دلِ مرده که...
-
[ بدون عنوان ]
5 تیر 1394 13:49
بلاگفا ضربه ى آخر رو زد!بَنگ... دیگه انرژى ندارم انگار یکى با پاک کن گذشته م رو پاک کرده باشه... فکر نمیکردم دیگه اوضاع انقد بد بشه دارم میسوزم به خاطر این که حتى بک آپ نداشتم از وبلاگ... واى خدا:(((
-
[ بدون عنوان ]
7 خرداد 1394 18:13
بعضى ها همه چیزشان را به رخ میکشند.حتى جوش روى صورتشان را!!! تو که میدانى چه میگویم عزیز من
-
[ بدون عنوان ]
7 خرداد 1394 18:11
جنون گرفته ام جنون گرفته ام از کارهاى نکرده و راه هاى نرفته ام جنون گرفته ام از بودنم و نبودنم و نبودنت این سرگیجه تمام تقلاى تنم براى زندگى بود قرص نمیخواستم عزیز من یک نگاه تو کافى بود که براى همیشه بمیرم
-
[ بدون عنوان ]
7 خرداد 1394 18:00
نه اینجورى نمیشود عزیزِ من اینجورى نمیشود که هم خدا و هم خرما اینجورى نمیشود برسى به آن نقطه ى پرواز نگاه کن که کبوترها بهانه ى پرواز نمیخواهند کسى را بهانه نکن!
-
من را ببخش اى من!
7 خرداد 1394 17:21
آسمان ، مرا با خود مى برد.به همان جا که دل دل پنجره آغاز مى شود... سلام!