فکر میکنم یک حسى باید باشد، در وجود همه ى ما...یک حسِ نیاز به بردن.به موفقیت.بین وبلاگ هاى تازه به روز شده ى بلاگ اسکاى یکیشان زندگى نامه ى استیو جابز را گذاشته بود.میخواستم اصلا یک مطلب دیگرى بنویسم.اما این را که دیدم نظرم عوض شد:) به این فکر کردم که یک زمانى که قبل تر ها کتابى راجع به جابز خواندم ، چقدر تحت تاثیر موفقیتش قرار گرفته بودم.و چقدر حتى الان ، حس میکنم نیاز دارم به یک موفقیتى که از تلاش به دست مى آید.یک خصلت مشترکى هست میان آدم هایى که بزرگ میشوند، آدم هایى که یگانه مى شوند در دنیاى ما.آن هم این که شبیه هیچ کس نیستند.هرکسى راه خودش را رفته است.هرکدامشان زندگى خودشان را داشته اند.هیچ کسى نیامده زندگى کسى را کپى کند که مثلا موفق باشد..نمیدانم چه خصلت مشترک دیگرى هست که با این اطمینان بشود برشمردش!اما این یکى را مطمئنم که براى موفق شدنم نیازى نیست کس دیگرى باشم.همین که هستم فعلا کفایت میکند.با این وجود این حسِ نیاز به رسیدن به آن چه برایش متولد شده ام همیشه هست.این که میگویند وقتى آدم ، شغلش آن چیزى باشد که به آن علاقه دارد ، چقدر هر روزش بهشت خواهد بود..میخواهم روراست باشم که آنقدرى هم از علاقه ام مطمئن نیستم.اصلا قصدم ایراد گرفتن نیست، اما یکى از معضلاتِ بزرگ کشور ما همین است.که استعدادها را نه از ریشه ، که قبل از آن که ریشه اى بدوانند خشک میکند.شناسایى نمیکنند اصلا.اما با اطمینان راسخ تاکید میکنم که این فقط یک بهانه ى بزرگ است.همیشه محدودیت ها بوده اند.و به قول آن رَپِر محبوب! در محدودیت هاست که آدم ها ستاره میشوند:دى نمیدانم چقدر طول خواهد کشید تا این که من بیایم این جا و بگویم "یافتم یافتم(همان "اورِکا" :دى) اما با تمام وجود انتظارش را میکشم.از همین جا به آسمانِ آن روزهایم سلام میکنم و میگویم هرگز ناامید نشو:)))
اون خصوصیت جالب بود که هرکدوم زندگی خودشونو داشتن
واقعا.کاش راهمونو پیدا کنیم واقعا..
خوش اومدى:)