نمیخواستم دیگه انقدر پرکار بشوم در وبلاگ.اما خب...
چقدر تنها شده ایم.انقدر که نمیتوانیم وقت بگذاریم براى عزیزانمان.ببریمشان بیرون بلکه هوایشان عوض بشود.بعد همه ش نشسته ایم و سرمان را برده ایم توى این گوشى هاى لعنتى.الان یکى از اون لحظه هاست که از تکنولوژى متنفر شدم!وقتى دیدم یک عالم از دوستانم "بر خط"!! هستند و دریغ از یک خبر گرفتن!اصلا توقعى هم ندارم از کسى ها!اما مثلا اگر این تکنولوژى نبود احتمالا الان با یکى از دوستان بیرون بودیم و میگشتیم..این جا که زورم نمیرسد به کسى اما تهران که رفتم حتما هر روز "سین" جان رو برمیدارم برویم بیرون.توى پارک بنشینیم.مثلا یک جعبه شیرینى بخریم و یک چایى هم کنارش.بنشینیم روى یک نیمکتى و به این فکر کنیم که آیا آشناى همیشگى را در پارک ملاقات خواهیم کرد یا نه!یا مثلا قصه بسازیم براى مردم.این جا اما زورم نمیرسد به کسى که راضى اش کنم ببرمش بیرون.تهران اما انگار از این نظرها هوایش بهتر است!فعلا همین حالا را عشق است اصلا.پیتزا را عشق است:)