مگو نامه!

به بزرگى خودتون ببخشین...

مگو نامه!

به بزرگى خودتون ببخشین...

یک صبح ساده!

شاید توى این لحظه، هیچ اتفاقى لذت بخش تر؟! از این نباشه که آدم از خواب پریده باشه و رفته باشه از بین صفحات به روز شده ى بلاگ اسکاى یک وبلاگى رو پیدا کرده باشه که دست بر قضا، از زمین و زمان ناامیدش کرده باشه.ولى با این حال، باز هم یه امیدى ته وجودش رخنه! کرده باشه که "نه بابا زندگى با بعضیا راه نمیاد فقط" و بعد با هزار ترفند که "اگر نخوابى دیر بیدار میشوى" و این ها و حتى با این فکر که "حالا قرار نیست آپولویى هوا کنى و این ها" اما خلاصه چشمت را به هزار زور و زحمت بتوانى از صفحه ى گوشى جدا کنى و بعد ساعت را نگاه کنى و ببینى یک ساعت و نیم از خواب عزیزت را از دست دادى.با چشم هایى که دردشان گرفته.اما در عین حال یک نسیم خنکى از همین نسیم هاى به ندرت غیرشرجى شمال بخورد به گونه ات و حواست جمع شود به روشنایى ى که تا یک دقیقه پیش حتى متوجهش هم نشده بودى.و بعد فکر کنى به آینده.به همه ى آینده اى که انتظارش را میکشیدى اما نه به این زودى.بعد فکر کنى که چطورى باز دل بِکَنى از این جا و بروى آن جا!بعد فکر کنى که واقعاارزشش را داشته؟و یا دارد؟بعد فکر کنى که فکر نکنى بهتر است!خلاصه این ماجراى یک از خواب پریدن ساده بود که تقریبا به هیچ دلیلى به جز درد یک دندان عقل تازه کشیده شده نمى توانست وقوع یابد!و من در نهایت بى عقلى تصدیق میکنم که این نوشته ى بى شیرازه را خود بنده نوشته ام.باشد که بعدترها نیایم و انکار کنم و این ها...تماس فرت...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد