پست قبلى خصوصى شد.فقط براى این که باید از اولش هم خصوصى میشد اصلا.
خب از حال و روز این روزهایمان بگوییم.این روزها درگیر تمام شدن وقتِ ثبت نام یک عدد کنگره جان هستیم.که همین پس فردا هم شروع میشود.در شهر زنجان.و ما باید اول یک سر برویم تهران و از آن جا با "م" جان و احتمالا چند تا دوست دیگر یک بلیت بگیریم به مقصد زنجان.البته با این که سه شنبه باید در آن جا حضور پیدا کنیم ، اما هنوز که هنوز است برنامه ى رفتنمان اوکىِ اوکى نشده است.و همه چیز بستگى دارد به فردا صبح.شاید فقط کمى کمتر از یک سال باشد که منتظر این کنگره هستیم.بماند که چرا نشد که زودتر ثبت نام کنیم و این ها، اما شما آرزوى موفقیت کنید برایمان.که کارها طبق روال پیش برود و این آرزى ما تحقق بیابد:)) اگر این قضیه درست بشود ، سه شنبه صبح را که تهران تشریف داریم باید برویم یک هدیه اى را از یکى بگیریم.که امیدواریم آن هم درست پیش برود.که اگر آن یک نفر نباشد آن روز ، هدیه ى تولدمان به چیز میرود کلا.در کنار همه و این استرس ها و زنگ هایى که باید فردا بزنیم به این و آن ، مسئله ى قهر کردن "س" هم اضافه میکنم.و تمایلم به این که دیگر کارى به کار ایشان نداشته باشم.و البته این نکته که به طرز نسبتا فجیع؟! و غیرمحترمانه اى ایگنور شدم بنده!!!و در کنار این ها ، سفارش یک "میم" دیگر را به این که ناراحتى هایم را از خانوم "سین" بنویسم تا ریشه ى مشکل روابطمان یابیده شود، اضافه میکنم.و در کنار این ها کشیدن این دندان عقل لعنتى و رفتن به آرایشگاه و گرفتن بلیت و احتمالا حضورم در کلاس فردا همه اضافه میشوند.به علاوه ى این که اگر خواهرجان طبق نظرى که امروز دادند با من تشریف بیاورند تهران، یک مشکل بزرگ دیگر هم پیدا میشود که خیلى از برنامه ها را بریزد به هم.خلاصه این که فکرمان شدیدا مشغول است.و انگار همه ى برنامه ى چند روز آینده ام و کنگره اى که یک سال انتظارش را میکشیدم و حتى کادوى تولدم، به همین فردا صبح بستگى دارد.دعا کنید لطفا.انرژى هاى مثبت بفرستید:دى
فک کنم من باید رمزشو ازت بخوام
همینجوری