-
حس خو
22 بهمن 1403 16:13
باید ناامید باشم به ادم ها. به اون مرد هم. امیدی نداشته باشم. چون اینطوری وقتی میبینم علاقه منده خوشحال میشم. اگه هم اتفاق خاصی نیفته غصه م نمیشه... یه سوتی دادم که فهمید من بهش علاقه مند شدم. باید مراقب تر باشم. باید بی تفاوت عمل کنم...
-
دل تنگی
22 بهمن 1403 12:28
تو جاده ایم. دلم تنگ شده. همین.
-
اپدیت
22 بهمن 1403 09:25
خب پیام داد. خوشحالم؟ اره. استرس دارم؟ اره. نگرانم؟ اره. عذاب وجدان؟ اره. حس میکنم باید به اشنای نزدیک بگم با این ادم رفتم بیرون:) اما قول دادم... خدایا من نیتم خوبه. خودت هم میدونی. یه کاری کن بشه. یه کاری کن خوب تموم بشه. im a super girl.
-
چند ساعت خیلی طولانی
22 بهمن 1403 07:48
کاش رو که کاشتیم درنیومد... کاش نداریم. امروز روزیه که باید صبر رو دوباره تمرین کنم باید چندین ساعت منتظر تکست اون مرد باشم. و خب سخته واقعا. تلاشمو میکنم. اما به هر حال چیزیه که لازمه. نمیخوام پیش پیش فکرای خوب کنم. اما همه ش فکرای خوب میان تو ذهنم. میترسم. همین! خدایا کمک...
-
اپدیت جدید
21 بهمن 1403 23:49
رفتم دیدمش. و گس وات. خیلی حس خوبی داشتم. نمیدونم برا اونم اینطوری بوده یا نه. نمیدونم و این بده. باید زمان بگذره تا بفهمم. اما یه حسی بهم میگه زیاد امیدوار نباش. این حسو دوست ندارم. اما حسه دیگه. چه میشه کرد؟ باید دید
-
دنیای کوچیک
21 بهمن 1403 01:23
با یکی اشنا شدم. خیلی اتفاقی. و گس وات. معلوم شد یکی از دوستای یکی از اشناهای نزدیکه. پرام ریخته که دنیا چقدر کوچیکه. حالا باید خیلی مراقب باشم. هم خوبه هم بد. امیدوارم باهاش به جاهای خوبی برسم. راستش خیلی امیدوارم. اما این هفته که نمیتونم ببینمش. چون تهران نیستم. میمونه واسه هفته ی دیگه... از این صبر کردنه هم خوشم...
-
سلف لاو
19 بهمن 1403 15:27
-
روزای عجیب
13 بهمن 1403 23:01
دیروز خیلی صمیمی شدیم. و امروز یهو جوابمو نداد... تمام طول فیلم همه درگیر فیلم بودن و من اشک تو چشمام بود که واقعا چرا؟ چرا اینطوزی شد؟ همه سر فیلم اشک تو چشماشون بود و من سر فیلم زندگی خودم... جدی باید از زندگی من فیلم میساختن. بالا و پایین های متعدد. اشتباهات از سر نادونی و ناپختگی. اخر فیلم بود سرمو کردم تو گوشیم و...
-
حقیقت اینه
13 بهمن 1403 10:19
حقیقت اینه که من خیلی دنبال شریک زندگیم گشتم. و حس میکنم هرچی بیشتر سراغش میرم بیشتر پیداش نمیکنم. واسه همین انگار باید بیخیالش بشم. فکرش هم نکنم حتی. خسته شدم از گشتن... خسته شدم. گور پدر هر چی شریک زندگی اصلا..
-
حال سوسو
10 بهمن 1403 11:54
با مشاورم صحبت کردم. گفتم نمیخوام با میم در ارتباط باشم اما بهش گفتم به هم بزنیم و گفت نه. نتیجه این شد که چرا منتظر بقیه ای که رابطه رو به هم بزنن؟ اگه خوشحال نیستی خودت به هم بزنش. تموم! راستش دلم میسوزه برای میم. دلم نمیخواد ناراحت باشه:( اما این رابطه از همون اولش ممنوعه بوده. و چیزی عوض نمیشه...
-
شب تهوع اور
6 بهمن 1403 22:50
فردا برام روز مهمیه. یه امتحان خیلی مهم دارم و الان از استرس خوابم نمیبره. نمیدونم باید چیکار کنم. خیلی وقته امتحان ندادم تو زندگیم و این دفعه برام خاص و مهمه. از طرفی غذا زیاد خوردم و مونده رو دلم. این روزا هم خاطره میشه مگه نه؟ هر سال میگیم دریغ از پارسال؟؟؟
-
دوستای جدید
4 بهمن 1403 12:10
کاش میتونستم تو بلاگ اسکای دوستای جدیدی پیدا کنم. واقعا و عمیقا دوست دارم مثل قبل وبلاگم رفت و امد داشته باشه (نه که مثلا قبلا خیلی شلوغ پلوغ بود:))) اما اونطوری نیست الان دیگه:( فلذا ازتون میخوام اگر از کوچه ی معشوقه ی ما میگذرید.. عه نه چیز. اگه از اینجا میگذرین کامنت یادتون نره. لبخند بزرگ:(
-
ازاد و رها
3 بهمن 1403 22:10
یه کار خیلی بدی کردم. انقدر بد که نمیتونم حتی بیانش کنم. از شدت ناراحتی و عذاب وجدان بی حس شدم. هیچ کاری هم ازم برنمیاد. تنها کاری که ازم برمیاد اینه که یه جلسه اضافه با مشاورم داشته باشم و باهاش حرف بزنم. میخوام به خودم ارامش بدم. تو تصمیم درستی گرفتی دختر. نباید از اول خودت رو درگیر رابطه ی پیچیده میکردی. حداقل...
-
شرمندگی
1 بهمن 1403 10:17
بدترین نوع شرمندگی شاید اینه که جلوی خودت و ارزش های اخلاقی خودت شرمنده بشی. و خب کاری که من کردم ضد تمام ارزش های اخلاقی خودم بود. پشیمونم؟ نمیدونم. یاد گرفتم نباید گذشته رو واکاوی کرد و کاش آورد. باید از تمام تصمیم هایی که گرفتیم حمایت کرد. ولی چرت و پرته نه؟؟ ادمیزاد ممکنه تصمیم اشتباه بگیره. جواب صحیح اینه که اره...
-
آن سوی خواهش
25 دی 1403 12:48
خب در ادامه پست های قبلی باید بگم که تصمیمم رو گرفته بودم. خواستم با اونی باشم که میدونستم میتونم باهاش اینده ای داشته باشم. اما امروز اولین روزیه که قرار نبود بهم صبح بخیر بگه. دیروز تصمیم گرفتیم تمومش کنیم. نه! بهتر بگم. اون تصمیم گرفت که حسش نسبت به من کافی نیست و نمیخواد عذابم بده تو رابطه! نمیخواد حس ناکافی بودن...
-
تصمیم گیری
8 آذر 1403 16:45
همیشه تصمیم گرفتن برام بی نهایت سخت بوده. الانم موندم بین دو تا ادم. یکیشون برای رابطه ی طولانی مدت برام خوبه. میتونم اینده م رو باهاش ببینم. اما الان حسی وجود نداره واسه ش و میگه بیا باهم باشیم و پیش بریم تا ببینیم چی میشه. یکی دیگه رو برا رابطه ی طولانی مدت مناسب نمیبینم اما به نظر میرسه باهاش خیلی خوش بگذره. میدونم...
-
زن ها
7 آذر 1403 17:35
یه دوست جدیدی دارم. بهم حرفایی زد که خیلی به فکر فرو رفتم. گفت برعکس تصور جامعه اتفاقا زن ها تنوع طلب ترن و نیازشون به ارتباط با چند نفره... و اتفاقا چون تو رابطه مدیر هستن میتونن مدیر چند تا رابطه ی مختلف باشن... فعلا دارم بهش فکر میکنم. اما این چند وقت که درگیر این فکر شدم سعی کردم به خودم سخت نگیرم... به طرز عجیبی...
-
مامن امن من
6 آذر 1403 15:35
واج آرایی م و ن:))) اینجا تنها جاییه که هیچ اشنایی نداره و میتونم بنویسم. امروز بعد مدت ها با ح رابطه داشتیم. احساس های متناقضی دارم. قبلش ذوق داشتم. حینش عالی بود. بعدش اما مخصوصا وقتی فهمیدیم که دیگه نمیتونیم همو ببینیم یهو ناراحت شدم. بعدش هم مامان زنگ زد و گفت خواب بد دیده. یهو ته دلم خالی شد... کاری که دوست داشتم...
-
ببین
14 آبان 1403 22:30
ببین! حالت خوبه؟ حال دلتو میگم! نمیدونم کنان رد میشم... من چه بدانم؟ برو از دلم بپرس! راستش دلم برای خنده های از ته دل تنگ شده. از اونایی که بند نمیاد. روزا بی انگیزه از خواب بیدار میشدم. چند روز بود که فکر میکردم این پسره رو دیگه دوست ندارم. پس چرا قبول کردم که بهش فرصت دوباره بدم؟ تا امشب که بالاخره واقعا تمام شد!...
-
غم انگیزه
6 مهر 1403 19:40
چقدر برام غم انگیزه که بلاگ اسکای از آدم های واقعی خالی شده و دیگه اون روزمره نویسی سابق توش نیست. دلم برا قدیما تنگشده. دلم برا اون کسی که قبلا بودم تنگ شده... هیچ کس قرار نیست راه رو راحت تر کنه. همینه که هست. نجات دهنده ی واقعی واقعا تو آینه ست... خسته م از مهمون بازی...
-
دوستای جدید
6 مهر 1403 07:29
جدا و عمیقا ازتون میخوام اگه اینجا رو میخونین کامنت بذارین و ادرس وبلاگتون رو هم بهم بدین راستش برام خیلی مهمه بتونم دوستای جدیدی پیدا کنم. اونم بعد مدت ها اینجا.. امروز بعد مدت ها یه جلسه دارم و بابتش استرس... خدا بخیر کنه:) جلسه با ادم اونقدر مهمی نیست. اما در ارتباط با کاره و خیلی امید دارم بابتش:)
-
تلاش های امروزم
6 مهر 1403 00:02
امروز متاسفانه مهمون بازی بود. هرچند من اعصابش رو نداشتم. اما همین که تونستم پذیرایی کنم و نیفتم خودش جای شکر داشت... ادرس وبلاگ بلاگ اسکایم رو به دوست جان ندادم. راستش عذاب وجدان دارم. نمیدونم چرا ولی فکر کردم شاید اینجا راحت تر بتونم دوست پیدا کنم... واسه همینم اومدم دوباره اینجا بنویسم. دوستای قدیمی که نیستن... ای...
-
شفاف سازی
5 مهر 1403 15:54
میخوام راجع به پست سولمیت که نوشته بودم شفاف سازی کنم. من نمیخوام پارتنرم پزشک باشه. اتفاقا از مهندسا بیشتر خوشم میاد معمولا. نمیخوام سیگار بکشه. گل هم که اصلااااا. خلاصه چقدر میتونه معیارای ادم در طول زمان عوض بشه... خوشحالم که عاقل شدم و دیر نشده هنوز... اگه میاین و میخونین کامنت یادتون نره. یکی اینجا چشم به راهه:))
-
روزهای بی هدف
5 مهر 1403 15:11
این روزهایی که میگذرن روزای جوونیمن. بعد افسردگی که سال پیش برام پیش اومد و مهاجرتم رو کنسل کرد، دیگه هدفی ندارم تو زندگیم. و این افتضاحه. روزا فقط میان و میرن و هیچ انگیزه ای برای کاری ندارم. از خود اینطوریم بدم میاد. دوست دارم مثل قبل فعال باشم، تلاش کنم، بجنگم... اما هنوز دارم دست و پا میزنم. لعنت به اون کسی که...
-
چقدر بیچاره تر شدیم رفیق
30 بهمن 1402 12:26
اخرین بارهایی که اینجا پست نوشتم چقدر با الانم فرق داره. کی فکرشو میکرد سرنوشت من اینطوری باشه؟ این روزا فقط تو وب بلاگفام مینویسم. انقدر اونجا غر زدم که دیگه روم نمیشه:)) تقریبا هیچی مثل قبل نیست به جز افسردگی که هنوز هست و داره خفه م میکنه. راستی هنوز هم سولمیتم رو پیدا نکردم. گاهی فکر میکنم احتمالش هست که من هیچ...
-
.
24 مرداد 1401 08:41
کاش بدونم کى به وبلاگم سر میزنه که هى بازدیداش زیاد میشه. عجیبه
-
پاسخ به یک ...
18 اسفند 1400 00:29
داشتم فکر میکردم اگر پست قبلى رو به مقدار کافى دوباره پست کنم اون ادمى که شبیهمه من رو پیدا میکنه و تو این خیالات غرق بودم که یکى کامنت داد خب فهمیدیم پزشکى بابا کصخل من نیازى ندارم بیام بگم پزشکم که خودمو ببرم بالا من دوست داشتم از یه روش خیلى ساده سولمیتم رو پیدا کنم همین تو خودتو حقیر میدونى رو من پروجکتش نکن
-
soulmate
18 اسفند 1400 00:18
براى پیدا کردن سولمیتتون، یعنى اون ادمى که براى شما ساخته شده، باید اول خودتون رو بشناسید. باید اول خودمون رو بشناسیم. باید شرایطمون مثل هم باشه من پزشکم. اونم باشه. من به برنامه نویسى علاقه دارم. اونم داشته باشه. من یه کمى دیوونه م اونم باشه. سیگار بکشه. گل بکشه. باید ارزوهاشون بزرگ باشه. مثل من. باید اونم دنبال من...
-
اورى ور
2 اسفند 1400 11:46
یه وقتایى حسم اینه که من میتونم هرکسى و هرچیزى رو دوست داشته باشم. و این ترسناکه. چون انتخاب کردن سخته. انتخاب کردن یه اعتماد به نفسى میخواد. باید اول اولش به خودت و ارزش هات اعتماد کنى، بعد بر اساس ارزش هات کسى رو انتخاب کنى. و بعد پاش بمونى. دنیا بالا بره و پایین بیاد انتخابت اون باشه. دوست داشتم اینطورى باشم همیشه....
-
اصالت زندگى
26 بهمن 1400 19:03
وقتایى که نزدیک تغییر فصل هاى کوچیک کوچیک زندگیم میشه، تمایلم برا انجام دادن بعضى روتین ها زیاد میشه. منظورم از روتین ها، یه سرى کاراییه که دوس دارم و هى به دلایل مختلف منظم انجام نمیشن. منظورم از تغییر فصل کوچیک هم مثلا سفر به سرزمین مادریه. با این که باید برام لذت بخش باشه، اما یه اینرسى دارم که بعضى وقتا باعث میشه...