-
٣٢٨
16 فروردین 1396 02:14
چقدر حس اشتباه کردن قویه:)) چقدر زیاد به آدم برمى خوره این که مى دونه داره یه اشتباه رو واسه بار هزارم تکرار مى کنه، اما بازم نمى تونه مانعش بشه:) من واقعا خودمو دوس دارم:))))) موهامو کوتاه کردم:) تغییر مى خواستم:) با این حال داره حسودیم مى شه به اونایى که مى تونن موهاشونو بلند نگه دارن.دلم مى خواد اینکارو بکنم اما...
-
٣٢٧
15 فروردین 1396 01:50
خیلى قشنگه این که با آدماى یه سریال زندگى مى کنى، و انقدر نزدیکى بهشون که وقتى مى بینى ناراحتن اشکت درمیاد:) این آدما رو مى شناسى، تمام جنبه هاى زندگیشون رو، و دوستشون دارى.چون مى دونى کامل نیستن، مى دونى اشتباه مى کنن، گند مى زنن.شاید زندگى خودشون یا بقیه رو هم سخت کنن، اما به هیچ وجه بد نیستن، یعنى بد نمى...
-
٣٢٦
13 فروردین 1396 02:05
بدترین ویژگى من اینه: کارى رو شروع مى کنم، قطعا با هدف این که تمومش کنم.در واقع با وسواس این که تمومش کنم! از شروع کردن یه کتاب یا یه داستان تو یه مجله گرفته، تا ورزش کردن یا درس خوندن. باید وسواسم رو بذارم کنار. کاش مى شد تو سال جدید برم پیش مشاور.کاش برم:( پ.ن : احساس ناتمام بودن دارم.حس مى کنم همه ى کارام ناتمومه....
-
٣٢٥
12 فروردین 1396 02:18
برخلاف همه که از روز ١٤ ام فرار مى کنن، من انتظار اون لحظه اى رو مى کشم که زندگیم به روال طبیعیش برگرده. سرم و چشمم درد مى کنه اما منتظرم که بیاد.به قول خودش معاشرت کنیم. خ جان رفته.عادت کردن سخته.اما من آدم عادت کردن هستم. چشمم خواب مى خواد! از این منتظر بودنم احساس حماقت مى کنم.دلم مى خواد یه کارى کنم.یه کارى مثل...
-
٣٢٤
10 فروردین 1396 04:47
اگه آدم بترسه و پاشو نذاره تو آب، هیچ وقت شنا یاد نمى گیره. مسئله این نیست که بعضى وقتا ما انتخاب هاى اشتباه داریم.مسئله اینه که اتفاقا بعضى وقتا، دنیا برامون از قبل انتخاب کرده؛ و ما با دستاى بسته مجبوریم قبول کنیم.و بعدش اگر مسئولیت پذیر باشیم زندگیمون رو با انتخاب دنیا اما به بهترین نحو جلو مى بریم. مسئله اینه که...
-
٣٢٣
30 اسفند 1395 02:05
خیلى جالبه:) یکى از دوستان خیلى دور تبریک سال جدید فرستاده تو تلگرام.هنوز سابقه ى چتامون رو پاک نکردم.آخرین پیامش مال دقیقا یه سال پیشه که سال نو رو تبریک گفته:)) نمى دونم به چه امید و انگیزه اى هنوز میاد تبریک مى گه.واقعا نمى دونما!واقعا جالبه:)
-
٣٢٢
20 اسفند 1395 00:54
خدایاجان حس مى کنم یه چیزى کمه یه چیزى که صبحا به امیدش بیداربشم.چیزى باشه که لازم نباشه زیرش خط بکشم تا بمونه تو مغزم؛بلکه تو مغزم هک شده باشه.مى دونم چیه.حدس مى زنم.حدس مى زنم اما مى ترسم.مى گن اگه الان شروع نکنى هیچ وقت دیگه شروع نخواهى کرد.اما نه!هنوز به امیدش بیدار نمى شم.امیدش رو خاک کردم رفته.اما نمى شه.اینجورى...
-
٣٢١
15 اسفند 1395 14:03
حتما مى دونین که مغز ما از میلیاردها نورون تشکیل شده. این نورون ها با هم ارتباط دارن.محل ارتباطشون سیناپس نامیده مى شه.مى شه تصور کرد که این تعداد نورون مى تونن میلیارد ها مسیر مختلف رو ایجاد کنن.این مسیرها هم مربوط مى شه به تمام اعمال ارادى و غیرارادى ما.و جالبه بدونین که با هر بار تکرار، نورون هاى جدیدى در مسیر شکل...
-
٣٢٠
30 بهمن 1395 14:06
من اینور میز، چایى ى که الان دم کردم اونور میز.خواننده هم مى خونه say something I'm giving up on you شده ناگهان بهتون الهام بشه که این لحظه بهترین لحظه ى زندگیتونه.نه که اتفاق خاصى هم افتاده باشه.فقط این که بتونین با خودتون تنها باشین.چایى اونور میز باشه و خودتون اینور میز.به این فکر کنین که هرچقدرم هر چى کم باشه الان...
-
٣١٩
21 بهمن 1395 15:44
تو کاراى تحقیقاتیمون مجبوریم همه چى رو مچ کنیم، مجبوریم تصادفى عمل کنیم، مجبوریم پلاسبو بدیم، ما مجبوریم اثر هزار تا عامل رو حذف کنیم تا در نهایت به این نتیجه برسیم که بله این عامل در این اتفاق یا رفتار مؤثره و با همه ى این ها باز هم مى گیم (به طور خاص در پزشکى و به طور عام در کلیت جهان شاید) هیچ قطعیتى وجود نداره!!!...
-
٣١٧
7 بهمن 1395 16:38
از وقتى که شنیدم باور نکردم.مگه مى شه همچین چیزى ما رو از هم جدا کنه؟؟!بهش فکر کردم.به اون لحظه اى که بگیم دیگه بیشتر از این از دست ما کارى برنمیومد.به اون لحظه اى که تازه بفهمم دنیا چقدر نامرده.که هرچى رشته بودیم پنبه کرد.اما هنوز باورم نشده.هنوز مى گم امکان نداره.امکان نداره اینجورى بشه.امکان نداره من کارم ناتموم...
-
[ بدون عنوان ]
2 بهمن 1395 04:26
دارم برمى گردم تهران الان که فکر مى کنم از تهران مى ترسم...
-
٣١٥
23 دی 1395 09:41
نمى دونم این یه بار هم نوشتن آرومم مى کنه یا نه نمى دونم من آدم سختگیرى شدم یا این که زندگى سخت شده نمى دونم چرا اما دلم نمى خواد باشم.دلم نمى خواد بمونم امشب رو.دلم نمى خواد چون آخرین چیزى که در نظر مى گیرن منم و دغدغه هام.منم و اضطراب هام.کسى من رو نشناخته.یا به هر حال از نسل خودشونم.شاید هم مى شناسن.اما به هر حال...
-
٣١٤
14 دی 1395 22:46
ما آدماى خوبى هستیم.پس یه وقت هایى هم باید قبول کنیم که ما همه ى زندگى رو زندگى نمى کنیم.به عنوان کسى که این رشته ى طاقت فرسا رو مى خونه زیاد به این نتیجه مى رسم که اسم این زندگى من زندگى نیست.یا شایدم همون کلیشه اى که میگن فقط زندگى ه.یعنى زنده بودن.فکر کنم آدم حسودى شدم.به آدمایى که شبیهم نیستن حسادت مى کنم.لبخندشون...
-
٣١٣
8 دی 1395 07:53
و من در غریبانه ترین پاییز زندگى ام بودم و همدم من، حضورى بود به زردى برگ که صداى نیستى مى داد و نیستى براى من، عین پوچى بود و طنین این نیستى در پوچى بى امان زندگى ام ناموزون آهنگى، که به قیمت تمام باورهایم تمام مى شد و این نه فقط من، که تمام جهانم بود که در برابر ناموزونى بى بدیل این آهنگ سر خم مى کرد و زمستان زندگى...
-
٣١٢
7 دی 1395 20:12
احساس خوبى ندارم.انگار همه ى رخت هاى دنیا رو دارن تو دلم مى شورن.دکتر هم گفت چیزى نیست.کلافه شدم.نمى تونم بگم هیچ کارى از دستم برنمیاد.اما نمى تونم بفهمم چمه.احساس مى کنم سایکولوژیکه.یعنى رسما دیوونه شدم.مى گم چجورى ممکنه اتند اشتباه کنه و بگه چیزیت نیست وقتى چیزیمه؟؟؟اما هنوز من یه چیزیم هست.خسته شدم.دلم مى خواد تموم...
-
٣١١
29 آذر 1395 01:56
دل من گیر مى کنه به همه جا:) جدا مى گم.وقتى مى خوام بیام خونه گیر مى کنه.وقتى مى خوام برگردم تهران بیشتر گیر مى کنه.بعد این دل من خیلى هم بد به دل آدماى زندگیم گیر مى کنه.یعنى گیر میفتم.کوچیک ترین اتفاقى از کم اهمیت ترین آدم هاى زندگیم مدت ها من رو به خودش مشغول مى کنه.الان هم گیر کردم.خیلى وقته بین ٢ تا انتخاب گیر...
-
٣١٠
27 آذر 1395 15:51
من خاطره خوب از بچگیم زیاد دارم.خاطره بد هم شاید کم ندارم.اما خاطره ى خوب یه کسى رو داشتم مى شنیدم و دلم خواست منم همون قدر خاطره خوب مى داشتم:) این که از هر اتفاق کوچیکى براى خودم تراژدى میسازم واقعا یه مسئله ست.اما این که هر اتفاق کوچیکى تو بچگى یه تاثیر بزرگ روى شخصیت آدم میذاره مسئله ى دیگه ایه که بهش معتقدم.اصلا...
-
٣٠٩
20 آذر 1395 03:29
مى خواستم بهش یه کادوى تولد خیلى خاص بدم.رفتم یه کم راجع به بافتنى بافتن خوندم:)) الان اما به این نتیجه رسیدم که بهتره همون شال گردن رو از جایى بخرم که هم وقتم زیاد از دست نره و هم یه چیز آبرومندى از آب دربیاد.فکر کنم بافتن واسه بار اول مشکل زیاد داشته باشه.نمى دونم شاید هم بازم به سرم زد و رفتم شروع کردم.سخته؟! - یکى...
-
٣٠٨
17 آذر 1395 02:13
امروز یه اتفاقى افتاد.امروز روز بیدار شدن بود.روز تلنگر که ببین! همین جلو رفتنه که هدفه.همین که تو الان خودت رو اون بالاى بالا ببینى.همین که بدونى لیاقتش رو دارى.همین که بدونى بالاخره مى خواى حقت رو بگیرى.بالاخره زمین خوردنا و ناامید نشدن هات داره نتیجه مى ده:) خدا رو شکر:) پ.ن : امروز رفتى چند تا کتاب فروشى رو گشتى...
-
٣٠٧
12 آذر 1395 19:43
ما آدما طول مى کشه به خودمون بیایم و ببینیم که عمرمون داره میره.احتمالا همه مون یه زمانى رو میگذرونیم به تجربه کردن و رسیدن به این نتیجه که "نه!زیادم وقت نداریم" در واقع اگه بخوایم به عمر زمین نگاه کنیم، عمر ما... هیچى!.. - یه پیجى تو اینستا یه متن جالبى گذاشته بود.گفتم که کپى رایت هم رعایت بشه:)) اما یکى از...
-
٣٠٦ : درخت
9 آذر 1395 01:51
با خودم حرف مى زنم.یعنى نه خودم با خودم.انگار کسى هست که با من حرف میزنه.انگار مى گه خسته نشو برو اصلا بدو تا جایى که در توانته. من دویدن بلد نیستم.شدم درختى که ریشه داره تو این زمین لعنتى.ریشه دارم تو این زندگى لعنتى.ممکنه درخت بتونه بدون ریشه زنده بمونه؟ممکنه بتونم این تشویش ها رو بذارم کنار و همه چیز همون جورى بشه...
-
305
7 آذر 1395 01:50
واقعا چی بر سر ما میاد.که از هزار تا رویای بچگی، به یه نصفه و نیمه ش بسنده می کنیم؟؟؟ کمال تعجبم رو از این فیلم فوق العاده اعلام می کنم.یکی از بهترین هایی که تا الان دیدم.بازی فوق العاده کریستوفر ابوت #James_White " Once upon a time there was a tavern Where we used to raise a glass or two Remember how we laughed...
-
٣٠٤ : چشمات رو ببند.نفس عمیق!!! این همون آرزوى همیشگیته:)
29 آبان 1395 01:32
واقعا این روزها رو باید ثبت کرد:)) روزایى که فکر مى کنى مقدمه ى قدم هاى بلندترن.قدمایى که بالاخره میبرنت اون جایى که بهش تعلق دارى.البته که اون روز در واقع دیروز بود.(ساعت ١:٣٠ بامداد شنبه است!) و در ادامه ى اون روز و همین چند دقیقه پیش من بالاخره، واقعا، و حقیقتا عاشق شدم.امیدوارم این عشق پایدار باشه.امیدوارم این...
-
303
13 آبان 1395 13:12
- شاید بگین تقصیر خودمه، اما رسما در انتخاب دوستام گند زدم:))) خیلی وقتا فکر می کنم نه بد هم نیستنا، اما در نهایت که بهشون فکر می کنم، باگ های اساسی ی دارن.یعنی مثل اون اندرویده تو اون سریاله که مگس نشست رو صورتش و چون تو برنامه نویسیش نبود که باید چیکار کنه، هنگ کرد.اینا هم هنگ می کنن.اصلا مشکلی هم ندارم که به دوستام...
-
٢٩٢
7 آبان 1395 02:18
مى گن "مرگ یه بار، شیون یه بار!" این ضرب المثل خیلى خیلى ناامیدانه ست و در عین حال هم درست.هرچقدر بیشتر فکر مى کنم، این چیزى که من بهش مبتلا هستم، اعتیاده.اعتیاد مى تونه انواع مختلفى داشته باشه.اینم یه نوعشه اون : مى دونى!هیچ کس باورش نمى شه آدمى مثل من خودشو بکشه.اما اونا به اون جایى که من رسیدم نرسیدن. من...
-
٣٠١
5 آبان 1395 21:39
ما آدما وقتى که نتونیم براى خودمون تصمیم بگیریم، دوس داریم که بقیه برامون تصمیم بگیرن!! من الان دلم مى خواد حضرت حافظ برام تصمیم بگیره.یا حتى فنجون قهوه!! پ.ن : نه خیلى مرتبط! افلاک که جز غم نفزایند دیگر ننهند به جا تا تا نربایند دگر نا آمدگان اگر بدانند که ما از دهر چه می کشیم نایند دگر خیام
-
٣٠٠
1 آبان 1395 03:02
هیچ وقت نفهمیدم مهر چجورى شروع شد و چجورى تموم شد... - تو دنیاى من هوا دلگیره.یا هم از رو دل تنگیه.شاید تو دنیاى شما هوا خوب باشه.شاید بارون بیاد و ذوق کنید.اما دنیاى من بارونش هم غم داره. -- خوش به حال دنیاى شما.من به دنیاى شما و هر که در آن هست حسودیم مى شه.که با این که فکر مى کردم منم تو دنیاتون باشم، اما انگار...
-
٢٩٩
30 مهر 1395 03:43
امان از بعضى آدما امان از بعضى لحظه ها امان از بعضى فکر ها این که از از آدمى بنویسم که فقط براى یه مدت کوتاه باهاش برخورد داشتم مسخره است.اما بعضى آدما عجیب آشنا به نظر میان.هرچقدر هم که غریبه باشن.انقدرى که یه روز، یه هفته، یه ماه، یا حتى سال ها بهشون فکر کنى. الان وقتیه که همه ى آدما برام ترسناکن.نزدیک شدن به آدما...
-
٢٩٨
28 مهر 1395 21:07
اونایى که اون ور خطن، دلشون مى خواد بیان این ور! اینایى که این ور خطن، خسته ن!! و من خسته ام!! احتمالا فقط مربوط به من نباشه. چطور ممکن بود این جورى بشه آخه؟؟؟ چطور ممکن بود اینقد همه چى با تصورات آدم فرق کنه.من اگه آدم ٤ سال پیش رو ببینم بهش مى گم که فرار کنه؟؟!مى گم؟؟یا از تغییر وضعیت هم مى ترسم.مشکل اینه که آدم تا...