-
٣٤٩
6 شهریور 1396 11:39
راستش نوشتم و بعدش به طرز خیلى مسخره اى خندیدم.حتما دلش مى گیره از این که نمى تونه منو با اون لباس ببینه.چقدر درک کردن آدما سخته.چقدر کلا زندگى سخته.اصلا هم نمى خوام بگم که اگه بعضى آدما نبودن واقعا زندگى چه بد مى گذشت واسه آدم.مى خوام بگم هنوز منتظر جوابشم.من اساسا آدم منتظرى ام.منتظر مهمونا هم هستم.و هیچ کارى هم...
-
٣٤٨
9 مرداد 1396 01:59
و این راه بى نهایت تا جایى خوبه که پاى یکى از عزیزانت وسط نباشه.تا جایى که استرس حالشون داغونت نکنه. من مى خوام یکى بغلم کنه و بگه نگران نباش.بگه هرچى آرامش تو رو به هم مى زنه سمه برات.و من مى دونم که اصولا ما آدم ها هر روز تنهاتر از روز قبل هستیم. همه چى خوبه.شکرِ خدا. فردا مى رم مشاوره.هیچ کس نمى دونه.فردا مى رم...
-
٣٤٧
25 تیر 1396 01:36
و افسانه اى که به حقیقت پیوستنش شوخى بزرگى بود.و دخترى که اتفاقا نه در آستانه ى فصلى سرد، بلکه در میانه ى فصلى گرم، دچار ملغمه اى از احساساتِ مختلفِ متضاد شده بود.و عقلى که سعى مى کرد سُکّانِ روح را در دست بگیرد.و قلبى که در عین کم توانى عزمش را جزم کرده بود.قلبى که فقط در یک لحظه تالاپ و تولوپش را کنار گذاشته بود و...
-
٣٤٥
16 تیر 1396 15:31
حس مى کنم دستام بسته س.با این که همه چى به من بستگى داره.هیچ وقت اتفاق هاى خوب یهویى نمى افتن.حس مى کنم دیگه آدم قبلى نیستم.حداقل یه بخشى از وجودم نیست.یه بخشى از وجودم فهمیده که باید کدوم مسیر رو انتخاف کنه.اما یه بخش دیگه اى هست... وقتى سختى پیش میاد، باید در اصل خوشحال باشم.چون این به اون بخش وجودم ثابت مى کنه که...
-
٣٤٤
11 تیر 1396 02:22
براى خودمى که عاشقشم:) هیچ وقت فکر نمى کردم روزى همچین فکرى برسه به ذهنم.بهترین آدمى که مى تونم دوستش داشته باشم خودمم.و بهترین آدمى هم که مى تونه دوستم داشته باشه خودمه:) و این که مى گم بهترین نه این که بگم خیلى خوبم و این حرفا، نه! فقط مى خوام بگم من که این همه خودمو مى شناسم!پس بهترین آدمش خودمم.تازه همیشه هم حضور...
-
٣٤٣
11 تیر 1396 01:39
مى گم شاید من تواناییم خیلى محدوده.شاید این مرز توانایى هاى منه.شاید نمى تونم همزمان به همه چى برسم. این روزا بیمارستان خسته کننده ست.این جاس که درک مى کنم چى مى گفت اونى که مى گفت تو پزشکى اگه علاقه نداشته باشى جا مى زنى.راست هم مى گفت.دکتر دکتر گفتن و پول و شأن و شخصیت و هر علت دیگه اى که به خاطرش وارد این رشته مى...
-
٣٤٢
9 تیر 1396 23:08
مى شه کسى رو در عین حال هم دوست داشت و هم نداشت؟مى شه که نتونى برآیند احساستو بفهمى؟ باید یاد بگیرم.I have to be ok with not being ok باید یاد بگیرم که قرار نیس تو این دنیا چیزى عادلانه باشه.و این که شاید بعضى وقتا نمى شه جلو بعضى اتفاقا رو گرفت.از شاید خوشم نمیاد.این یعنى مطمئن نیستى. باید به خودم بگم so what?! حالا...
-
٣٤٠
31 خرداد 1396 15:53
این آهنگ....اى خدا http://s9.picofile.com/file/8298432768/03_Damien_Rice_The_Blower_s_Daughter.mp3.html
-
٣٣٩
30 خرداد 1396 18:58
شده مثل داستان هانا تو سریال thirteen reasons why... میگه نگو بدشانسى که اگر زیاد بگى ممکنه واقعا بدشانس بشى. یه سرى اتفاقاتى داره پشت سر هم میفته.که مى ترسم حتى بگم اما نمیذاره آب خوش از گلوم پایین بره.استرس استرس استرس.دارم خودمو مى بازم به بازى هاشون.دارم عقلمو از دست مى دم.اگه این روزا چیزیم بشه مطمئنم که این...
-
٣٣٦
15 خرداد 1396 00:17
Norwood و westwood Malden - MA OCP دیگه داره اذیتم مى کنه.مسخره ست فقط. Blue hills reservation شاید مغزم ایراد پیدا کرده.شاید شیزوفرنى گرفتم.شاید همه اینا فقط تو مغز من داره اتفاق میفته و نمود خارجى نداره.مى شه دیگه.همینجورى مى شه.مثل جان نَش.جان نش بود دیگه؟!! اون موقع هم باورم نمى شد که تموم مدت فیلم رو اشتباه کرده...
-
٣٣٥
13 خرداد 1396 17:24
جدیدا متوجه شدم که در طول زندگیم نسبت به یه سرى آقایونى که با من رفتار نسبتا مشابهى داشتن یه حس فوق العاده بد دارم.اگه برم پیش مشاور حتما این رو مطرح مى کنم.یه جور حسِ مغلوب بودن، حسِ این که نمى تونم حرفم رو بهشون بزنم، حس مورد سوءاستفاده قرار گرفتن.جالب این که رفتار مشابه از طرف یه خانوم تا الان باعث این احساس نشده.و...
-
٣٣٤
11 خرداد 1396 21:12
عجیبه که خیلى وقت ها فکر مى کنیم کسى غیر از خودمون هم ممکنه به ما اهمیت بده.اما گاهى که به خودمون میایم میبینیم از تنها هم تنهاتریم.امید الکى به دیگران بستیم بلکه زندگیمون رو قابل تحمل تر کنیم.اما نهایتِ نهایتش که از همه ناامید شدیم تازه میفهمیم معنى تنهایى رو.از گفتن این حرفا دیگه متنفرم.اما اگه اینجا و تو دلم نگم...
-
٣٣٣
11 خرداد 1396 12:11
من براى خیلى از اتفاقا همیشه خودم رو مقصر مى دونم.استرس بى جا و الکى! - یه دور باطلى هست.به این صورتى که واسه این که بتونم شروع کنم و کارام رو انجام بدم لازمه اول خونه رو تر و تمیز کنم.و اگه این کارو بکنم انقدر خسته مى شم که عملا تا شب هیچ کار دیگه اى ازم برنمیاد.واقعا شرایط بدیه:)) - اول و آخرش مى گن همه چیز به نگرش...
-
٣٣٢
10 خرداد 1396 07:14
احساس desperate بودن دارم.یه بلیت سینما دارم که هیچ آدمى پیدا نمى شه پاشه بیاد باهام:) همه دارن میرن... شاعر گفته I tried so hard to go on like I never knew you But without you all I'm going to be is incomplete روى میز کتابخونه نوشتن اینو:) پ.ن : حتما دقت کردین که هرچى بزرگ تر مى شیم بیشتر جلوى خودمونو مى گیریم که...
-
٣٣١
5 خرداد 1396 21:17
در این که ما آدما نمى تونیم همه چیز رو با هم داشته باشیم و مجبوریم بعضى وقتا حسرت بعضى چیزا رو بخوریم شکى نیست.اما در این شک هست که چرا باید حسرت یه عکس رو بخوریم؟!چرا باید به لبخنداى توى یه عکس حسودیمون بشه.در حالى که حتى خودمون بارها جلوى دوربین به زور و اجبار خندیدیم.در این که زور و اجبار معانى مشابهى دارن شکى...
-
٣٣٠
23 اردیبهشت 1396 17:52
حتى خودم نمى دونى این استرسا طبیعیه یا نه.احساس مى کنم دچار این اختلال هاى اضطرابى شدم.سر هر کار کوچیکى کلى فکر مى کنم و تپش قلب مى گیرم و ... شایدم حق دارم.شاید هم نه.اما مى دونم که دارم خودم رو داغون مى کنم.داغون:(
-
٣٢٩
17 اردیبهشت 1396 01:58
خدا کجاست؟وقتایى که ما صداش مى کنیم، چجورى دلش میاد جوابمون رو نده.چجورى دلش میاد درد بنده هاشو ببینه.شاید فکر مى کنه اینجورى بهتره.خب پس، چجورى دلش میاد که دستشونو نگیره، بغلشون نکنه، نگه من هستم؟خدا کجاست که جواب سوالامونو بده؟که فقط بگه چرا.چرا این دنیا این جورى کار مى کنه؟چرا نمى شه چشامونو ببندیم و به هیچى فکر...
-
٣٢٨
12 اردیبهشت 1396 02:36
مسخره تر از این نیست که من بیام راجع به این آدم بنویسم.اما اگه تا الان حسم بهم اشتباه نگفته، اینم اشتباه نیست.باید یه چیزى باشه.یا این آدم خیلى شبیه ع ه یا من دارم شبیهشون مى کنم.مى دونم زیاد راجع بهش نخواهم نوشت اما اسمش رو میذاریم دکتر ب. دکتر ب به ما استاجرا تقریبا اهمیت نمى ده.عینک مى زنه و شبیه بچه خرخوناست.اما...
-
٣٢٧
11 اردیبهشت 1396 23:04
الان بیشتر از همیشه باید اینجا باشى.من آدم قوى ى نیستم.اگه بودم الان گریه نمى کردم.اگه بودم هیچ کدوم اینا برام مهم نبود.الان به مهم ترین کارم مى رسیدم و درس مى خوندم.اما نیستم.اگه بودم امروز روز بدى نبود. این خوابگاه لعنتى حتى یه نقطه توش وجود نداره که سر مردم تو زندگى آدم نباشه. من سعى مى کنم اشتباه نکنم اما مجبورم...
-
326
8 اردیبهشت 1396 12:08
عجیبه.این که، همین آدم چند وقت پیش از این آدما دلش گرفته بود، و الان ...از تنهاییامون متنفرم.از این که واسه این که تنها نباشیم مجبوریم با هر آدمی دوستی کنیم.یا این کارو می کنیم به هر حال.از این که این آدم چقدر از اونا بدش میومد و الان اینجوری... یا شو آفه یا واقعا این طوریه، هر کدومش هم که باشه به اصطلاح تو کَت من نمی...
-
٣٢٥
8 اردیبهشت 1396 11:43
راهنمایى بودم.که یکى از آشناهاى خیلى دور خودکشى کرد.یکى از همکلاسى هاى زبان، که تقریبا اصلا نمى شناختمش.فقط این که، یک روز قبل این که خودکشى کنه تو کلاس دیده بودمش.جالبه اما فکر کنم از گیتارش حرف زده بود و گفته بود که تو اوقات فراغتش دوست داره گیتار بزنه.یا یه چنین چیزى.خلاصه، دو روز بعد رفتیم کلاس... گفتن خودکشى کرده...
-
٣٢٤
6 اردیبهشت 1396 23:29
جدیدا از قدم هاى جدید مى ترسم!!مى خوام به استاده ایمیل بزنم ضربان قلبم مى ره تا ١٠٠! یه هفته س مى خوام به سال بالاییه پیام بدم، اما .... مدت هاست قراره این فرماى لعنتى رو اسکن کنم بفرستم.. نمى دونم این دیگه اسمش چیه.اضطراب گرفتم!!!رسما دیوونه شدم:)) خیلى حرف دارم اما میام اینجا ساکت مى شم. فقط این که مى دونم باید...
-
٣٣٣
1 اردیبهشت 1396 15:12
دیروز یه حرف جالبى بهم زد.گفت تو بعضى وقتا حرفتو خوب نمى زنى.لحنت خوب نیست و باعث مى شه طرف مقابل رو ناراحت کنى، در حالى که منظورى هم ندارى.کاملا مشخصه وقتى کسى اینجورى حرف مى زنه منظورش خودشه:) گفتم پس از دست من ناراحت شدى؟گفت من مى شناسمت ناراحت نمى شم.اما کسى نشناسه ناراحت مى شه.گفت استادت هم حتما از لحنت ناراحت...
-
٣٣٢
29 فروردین 1396 23:56
عمق زندگى به دوست داشتنامونه فارغ از طول و عرض زندگى، عمقش به دوست داشتن هامونه:) City of stars Are you shining just for me? City of stars There is so much that i cant see Who knows? Is this the start of something wonderful and new? Or one more dream that i can not make true پ.ن : دلم مى خواد زیر آسمون این شهر غریبِ...
-
٣٣١
27 فروردین 1396 16:01
از س بدم میاد.راستش دو تا سین هستن میون آدماى زندگى من.که سعى کردم تفاوت قائل بشم تو نوشتار اسماشون..اما حتى خودم هم قاطى کردم کدوم کدوم بوده:)) خلاصه این که یکى از این س ها رو شدیدا دوست دارم و از اون یکى شدیدا بدم میاد. راستش کم پیش میاد از کسى شدیدا بدم بیاد.چون همیشه سعى مى کنم آدما رو به صورت یه پکیج کامل ببینم،...
-
٣٢٩
16 فروردین 1396 03:22
دوس دارم ترسامو داد بزنم.به یکى بگم که چقدرر دلم تنگ مى شه واسه این جا:( گفتن ترس هاى آدم یعنى ضعیف بودن؟:( قلبم ناراحته.اه لعنت به رفتن، از هر نوعیش. دوستون دارم زیاااد:( پ.ن : یاد اون شب مسخره اى افتادم، که از گریه داشت مى لرزید.رفتم بغلش کردم گفتم من هستم.مگه مردم آخه؟ دلم براش تنگ شده.دلم برا خ جان تنگ شده.من دیگه...
-
٣٢٨
16 فروردین 1396 02:14
چقدر حس اشتباه کردن قویه:)) چقدر زیاد به آدم برمى خوره این که مى دونه داره یه اشتباه رو واسه بار هزارم تکرار مى کنه، اما بازم نمى تونه مانعش بشه:) من واقعا خودمو دوس دارم:))))) موهامو کوتاه کردم:) تغییر مى خواستم:) با این حال داره حسودیم مى شه به اونایى که مى تونن موهاشونو بلند نگه دارن.دلم مى خواد اینکارو بکنم اما...
-
٣٢٧
15 فروردین 1396 01:50
خیلى قشنگه این که با آدماى یه سریال زندگى مى کنى، و انقدر نزدیکى بهشون که وقتى مى بینى ناراحتن اشکت درمیاد:) این آدما رو مى شناسى، تمام جنبه هاى زندگیشون رو، و دوستشون دارى.چون مى دونى کامل نیستن، مى دونى اشتباه مى کنن، گند مى زنن.شاید زندگى خودشون یا بقیه رو هم سخت کنن، اما به هیچ وجه بد نیستن، یعنى بد نمى...
-
٣٢٦
13 فروردین 1396 02:05
بدترین ویژگى من اینه: کارى رو شروع مى کنم، قطعا با هدف این که تمومش کنم.در واقع با وسواس این که تمومش کنم! از شروع کردن یه کتاب یا یه داستان تو یه مجله گرفته، تا ورزش کردن یا درس خوندن. باید وسواسم رو بذارم کنار. کاش مى شد تو سال جدید برم پیش مشاور.کاش برم:( پ.ن : احساس ناتمام بودن دارم.حس مى کنم همه ى کارام ناتمومه....
-
٣٢٥
12 فروردین 1396 02:18
برخلاف همه که از روز ١٤ ام فرار مى کنن، من انتظار اون لحظه اى رو مى کشم که زندگیم به روال طبیعیش برگرده. سرم و چشمم درد مى کنه اما منتظرم که بیاد.به قول خودش معاشرت کنیم. خ جان رفته.عادت کردن سخته.اما من آدم عادت کردن هستم. چشمم خواب مى خواد! از این منتظر بودنم احساس حماقت مى کنم.دلم مى خواد یه کارى کنم.یه کارى مثل...