مشخصه که چسناله های من برا هیچکس جذاب نیست. شکایتی هم ندارم. زندگی همینقدر سرشار از تنهاییه.
رفتم امیر رو دیدم. میدونم! اشتباهم رو دارم ادامه میدم تا گندش دربیاد. از اون طرف شب که رسیدم خونه این پسره که باهاش رفتم بیرون زنگ زد و حرف زدیم. نتونستم بهش بگم. که ترجیحم اینه دیگه نبینمش. سخت ترین کار دنیاست برام این کار... اما باید یه جایی اینو مطرح کنم!
آه. امیر مهربانم. مرد ساپورتیو. حیف که دست روزگار ما رو رسوند به اینجا که دوست های معمولی باشیم. تا کی میخوام تو این کثافت غلط بزنم فقط خدا میدونه...
اینکه گفتی نمیتونی بهش بگی
طول بکشه نه تنها بهش لطف نمیکنی براش بیشتر ناراحت کننده میشه
فعلا با تکنیک پیام ندادن پیش رفتم
تا بفهمه زیاد علاقه مند نیستم
میدونم حرکت فولیه ها
ولی شجاعتم در این حد بود..
و فکر کنم فهمید
زود دیر میشه، نذار دیر بشه
منظورت رو نفهمیدم
در چه موردی دیر میشه؟