با خودم عهد کرده بودم، تا قبل اولین تونل حق داری گریه کنی. مبادا که همکارا بفهمن گریه کردی...
اما امروز عهدمو شکستم. نتونستم گریه نکنم. چطور گریه نکنم؟
میگفت همیشه عاشق صحنه های دراماتیک فیلما میشدم و دوست داشتم تجربه شون کنم. بالای یه چرخ و فلک خیلی بلند بهش بگم چقدر دوستش دارم... بعد صحنه اسلوموشن بشه و .. خب همه چی رو که نمیشه پخش کرد.
میگفت حواستون باشه خودتون فیلمنامه ی زندگیتون رو بنویسین. بعد خودتون کارگردانیش کنین. مبادا بسپرین به کس دیگه...