مگو نامه!

به بزرگى خودتون ببخشین...

مگو نامه!

به بزرگى خودتون ببخشین...

سلف لاو

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

روزای عجیب

دیروز خیلی صمیمی شدیم. و امروز یهو جوابمو نداد...

تمام طول فیلم همه درگیر فیلم بودن و من اشک تو چشمام بود که واقعا چرا؟ چرا اینطوزی شد؟ همه سر فیلم اشک تو چشماشون بود و من سر فیلم زندگی خودم... جدی باید از زندگی من فیلم میساختن. بالا و پایین های متعدد. اشتباهات از سر نادونی و ناپختگی.

اخر فیلم بود سرمو کردم تو گوشیم و بالاخره پیامشو دیدم. که امروز مریض بوده و حق با منه و بعدا برام بیشتر توضیح میده. همین. همین که نیاز دیده بود توضیح بده خوشحال شدم. اما غصه م هم شد.

دلم درد میکنه و این مقدمه ی داستان ماهه. خوشحال میشم زودتر داستان ماه به وقوع بپیونده. از چند جهت خوشحال میشم. که خب جای گفتنش اینجا نیست. ولی دست ها به دعا...

جدی نگیرید. سرسری بخونید و رد بشید. موضوع مهمی نیست داستان زندگی من. میون قصه های عجیبی که تو این شهر درندشت اتفاق میفته.

خوشحالم که حداقل یه جواب نصفه نیمه گرفتم. ناراحتم از کرده هام. ولی مطمینم. روزای خوب هم میان. من ایمان دارم. بالاخره دستامون به هم میرسه...

حقیقت اینه

حقیقت اینه که من خیلی دنبال شریک زندگیم گشتم. و حس میکنم هرچی بیشتر سراغش میرم بیشتر پیداش نمیکنم. واسه همین انگار باید بیخیالش بشم. فکرش هم نکنم حتی. خسته شدم از گشتن... خسته شدم. گور پدر هر چی شریک زندگی اصلا..

حال سوسو

با مشاورم صحبت کردم. گفتم نمیخوام با میم در ارتباط باشم اما بهش گفتم به هم بزنیم و گفت نه. نتیجه این شد که چرا منتظر بقیه ای که رابطه رو به هم بزنن؟ اگه خوشحال نیستی خودت به هم بزنش. تموم! راستش دلم میسوزه برای میم. دلم نمیخواد ناراحت باشه:( اما این رابطه از همون اولش ممنوعه بوده. و چیزی عوض نمیشه...

شب تهوع اور

فردا برام روز مهمیه. یه امتحان خیلی مهم دارم و الان از استرس خوابم نمیبره. نمیدونم باید چیکار کنم. خیلی وقته امتحان ندادم تو زندگیم و این دفعه برام خاص و مهمه. از طرفی غذا زیاد خوردم و مونده رو دلم. این روزا هم خاطره میشه مگه نه؟ هر سال میگیم دریغ از پارسال؟؟؟