باید ناامید باشم به ادم ها. به اون مرد هم. امیدی نداشته باشم. چون اینطوری وقتی میبینم علاقه منده خوشحال میشم. اگه هم اتفاق خاصی نیفته غصه م نمیشه...
یه سوتی دادم که فهمید من بهش علاقه مند شدم. باید مراقب تر باشم.
باید بی تفاوت عمل کنم...
خب پیام داد. خوشحالم؟ اره.
استرس دارم؟ اره.
نگرانم؟ اره.
عذاب وجدان؟ اره. حس میکنم باید به اشنای نزدیک بگم با این ادم رفتم بیرون:) اما قول دادم...
خدایا من نیتم خوبه. خودت هم میدونی. یه کاری کن بشه. یه کاری کن خوب تموم بشه.
im a super girl.
کاش رو که کاشتیم درنیومد...
کاش نداریم.
امروز روزیه که باید صبر رو دوباره تمرین کنم
باید چندین ساعت منتظر تکست اون مرد باشم. و خب سخته واقعا. تلاشمو میکنم. اما به هر حال چیزیه که لازمه. نمیخوام پیش پیش فکرای خوب کنم. اما همه ش فکرای خوب میان تو ذهنم. میترسم. همین! خدایا کمک...
رفتم دیدمش. و گس وات. خیلی حس خوبی داشتم. نمیدونم برا اونم اینطوری بوده یا نه. نمیدونم و این بده.
باید زمان بگذره تا بفهمم.
اما یه حسی بهم میگه زیاد امیدوار نباش. این حسو دوست ندارم. اما حسه دیگه. چه میشه کرد؟
باید دید