مگو نامه!

به بزرگى خودتون ببخشین...

مگو نامه!

به بزرگى خودتون ببخشین...

سلام چطوری

امروز داشتم فکر میکردم اگه امیر اینجا رو بخونه چقدر زشت میشه. با خودش یعنی چه فکری میکنه؟

دختره هیچی نشده چقدر جوگیر شده... اینو میگه دیگه حتما.

باز هم صبر من نتیجه داد و خوشحالم. از صحبت کردن باهات لذت میبرم اما دلیل نمیشه تو حتما اینو بدونی...

گر صبر کنی فلان و فلان...

محرم اسرار

خب شما که غریبه نیستین. عه هستین؟ :))

حالا به هر حال.

هنوز برام مهمه. که بهم پیام بده.

میپرم هوا از خوشحالی.

حس میکنم ذهنم نیاز به همچین ذوق و شوقی داشته. بعد مدت ها.

منتها ترسناکه.

باید اعتراف کنم. میترسم. از این که اینده چی میشه...

تعادل

خبر خوب این که حسام داره به تعادل میرسه. نمیدونم بابت تراپی امروزه یا سفر، اما این حس بهتریه. اهمیت اون ادم کم شده. هرچند همین الان که این متنو مینویسم منتظرم پیامم رو جواب بده. اما خب...

وقتی میگم ابسس شدم یعنی واقعا شدما:)

اما بهتر شده. فردا صبح هم منتظرش میمونم پیام بده. همین خوبه. درسته...

وایب بد

گفتم استرس دارم. گفتم...

الان ۶ ساعته که هیچ خبری نشده...

نمیدونم من حساسم یا باید این رو نشونه بگیرم که مایل به ادامه ی رابطه نیست.

غمگینم. باید چقدر صبر کنم دیگه؟ حتما نمیخواد دیگه...

لعنت به روزگار...

حس خو

باید ناامید باشم به ادم ها. به اون مرد هم. امیدی نداشته باشم. چون اینطوری وقتی میبینم علاقه منده خوشحال میشم. اگه هم اتفاق خاصی نیفته غصه م نمیشه...

یه سوتی دادم که فهمید من بهش علاقه مند شدم. باید مراقب تر باشم.

باید بی تفاوت عمل کنم...