خب پیام داد. خوشحالم؟ اره.
استرس دارم؟ اره.
نگرانم؟ اره.
عذاب وجدان؟ اره. حس میکنم باید به اشنای نزدیک بگم با این ادم رفتم بیرون:) اما قول دادم...
خدایا من نیتم خوبه. خودت هم میدونی. یه کاری کن بشه. یه کاری کن خوب تموم بشه.
im a super girl.
کاش رو که کاشتیم درنیومد...
کاش نداریم.
امروز روزیه که باید صبر رو دوباره تمرین کنم
باید چندین ساعت منتظر تکست اون مرد باشم. و خب سخته واقعا. تلاشمو میکنم. اما به هر حال چیزیه که لازمه. نمیخوام پیش پیش فکرای خوب کنم. اما همه ش فکرای خوب میان تو ذهنم. میترسم. همین! خدایا کمک...
رفتم دیدمش. و گس وات. خیلی حس خوبی داشتم. نمیدونم برا اونم اینطوری بوده یا نه. نمیدونم و این بده.
باید زمان بگذره تا بفهمم.
اما یه حسی بهم میگه زیاد امیدوار نباش. این حسو دوست ندارم. اما حسه دیگه. چه میشه کرد؟
باید دید
با یکی اشنا شدم. خیلی اتفاقی. و گس وات. معلوم شد یکی از دوستای یکی از اشناهای نزدیکه. پرام ریخته که دنیا چقدر کوچیکه. حالا باید خیلی مراقب باشم. هم خوبه هم بد. امیدوارم باهاش به جاهای خوبی برسم. راستش خیلی امیدوارم. اما این هفته که نمیتونم ببینمش. چون تهران نیستم. میمونه واسه هفته ی دیگه... از این صبر کردنه هم خوشم نمیاد اصلا.