مگو نامه!

به بزرگى خودتون ببخشین...

مگو نامه!

به بزرگى خودتون ببخشین...

٣٢٥

راهنمایى بودم.که یکى از آشناهاى خیلى دور خودکشى کرد.یکى از همکلاسى هاى زبان، که تقریبا اصلا نمى شناختمش.فقط این که، یک روز قبل این که خودکشى کنه تو کلاس دیده بودمش.جالبه اما فکر کنم از گیتارش حرف زده بود و گفته بود که تو اوقات فراغتش دوست داره گیتار بزنه.یا یه چنین چیزى.خلاصه، دو روز بعد رفتیم کلاس... گفتن خودکشى کرده و .. نمى دونم راجع بهش قبلا حرف زدم یا نه، اما تا مدت ها حالم بد بود.کسى که اصلا نمى شناختمش، نهایتا دو کلمه باهاش حرف زده بودم، به هر دلیل منطقى یا غیرمنطقى ى خودش رو کشته بود، و تو اون تابستون من دائما به فکرش بودم.به عنوان یه بچه ى راهنمایى خیلى به خودکشى فکر کردم، به حرفایى که شنیده بودم، خیلى فکر کردم.الان که فکر مى کنم خیلى بى دفاع بودم، بدون این که بتونم به کسى بگم و بدون این که کسى کمکم کنه.با این که مدت ها گذشته، هنوز حس بدش هست.هنوز که بهش فکر مى کنم ذهنم مشغول مى شه.دیگه نه به خاطر اون دختر یا فکر خودکشى.الان فقط به این فکر مى کنم که ما چقدر به فرایند گذار کودکى به نوجوانى فکر مى کنیم.چقدر تو مدرسه هامون حواسمون به بچه ها هست.چرا یه دانش آموز باید به درجه اى برسه که خودش رو بکشه.چرا یه نهادى نداریم که تو همچین شرایطى دست اون آدم رو بگیره.

پ.ن : این سریال رو تو تبلیغاى اینستاگرام دیدم.و از اون جایى که مال نت فلیکسه، واسه دیدنش نیازى به فکر کردن هم نیست.مثل همین دو تا سریال قبلى که ازش دیدم.قلبم یخ مى زنه وقتى فکر مى کنم که یه آدم چقدر مى تونه تنها باشه.در عین حال احساس مى کنم همه مون این لحظه ها رو تجربه کردیم و مى کنیم.به شخصه فکر مى کنم بهترین راه حل اینه که یاد بگیریم با خودمون وقت بگذرونیم.همین

پ.ن ٢ : از یه جنبه ى دیگه

تا حالا فکر کردین آدما وقتى یکى از عزیزانشون رو از دست میدن، حاضرن هرچى دارن بدن تا صداشون رو بشنون، یا فکراشون رو بدونن؟تا حالا فکر کردین؟

اگر اتفاقى براى من بفیته، مادرم، پدرم، خواهرم و دوستام، با خوندن این جا چه حسى پیدا مى کنن؟:) مى فهمن تو فکر من چى بوده.من تا حالا به این فکر نکرده بودم.اما فکر کنین، بعد از این که یکى رفته، بتونین صفحه ها از حرفاش بخونید.حرفایى که به صمیمى ترین آدماش، حتى شما، هم نمى گفته.مثل اینه که اون آدم بشینه جلوتون و درد دل کنه.به شخصه راضى ام که این اتفاق بیفته:)

تو همچین شرایطى اگه گوشیم رو چک کنن حتما این جا رو پیدا مى کنن:) چیزى هست که اصلا نخوام بدونن؟!

٣٢٤

جدیدا از قدم هاى جدید مى ترسم!!مى خوام به استاده ایمیل بزنم ضربان قلبم مى ره تا ١٠٠! یه هفته س مى خوام به سال بالاییه پیام بدم، اما .... مدت هاست قراره این فرماى لعنتى رو اسکن کنم بفرستم.. نمى دونم این دیگه اسمش چیه.اضطراب گرفتم!!!رسما دیوونه شدم:))

خیلى حرف دارم اما میام اینجا ساکت مى شم.

فقط این که

مى دونم باید بالاخره یه وقتى برسه خودم رو بیشتر از بقیه دوست داشته باشم.و دوست داشته شدن خودم از طرف خودم بیشتر از دوست داشته شدن از طرف بقیه برام مهم باشه.حیف که الان این طورى نیست.

+ به طرز عجیبى وقتى این جا شروع به نوشتن مى کنم خودم رو زیاد دوس دارم:)) البته اونم مى دونم چرا!!!


پ.ن : یه وبى پیدا کردم صاحبش خطرناکه به نظرم:)) جورى که ترسیدم کامنت بذارم حتى:دى

پ.ن ٢ : یعنى انقدر این مفهوم ارزش شده که تو آهنگشون هم به این که دوس دارن همه آدماى این شهر بهشون حسودى کنن (به عبارتى چششون درآد!!) اشاره مى کنن..

پ.ن ٣ : به یکى از پیج هاى خارجى که ویدیوى طنز درست مى کنن پیام دادم:)) همه ش مى رم چک مى کنم یارو جواب مى ده یا نه:)))

پ.ن ٤ : وبلاگم دقیقا مال ٢ سال پیشه.فکر مى کردم اردیبهشت تولدش باشه:)) اما الان دیدم که خرداده.دقیقا از موقعى که اون رو شناختم.اصولا نباید این همزمانى معنایى داشته باشه.اما صرفا جالبه.

پ.ن ٥ : چند وقت پیش داشتم به یه آدمى فکر مى کردم.که قبلا مى شناختم.هرچقدررر فکر کردم اسمش یادم نیومد:) این روزا همه ش به این فکر مى کنم که چقدر دیگه باید بگذره که از آدماى این روزاى زندگیم حتى در حد اسم هم یادم نیاد:)) باورم نمى شه اسم یه آدمى رو که یه زمانى برام مهم بوده فراموش کرده باشم:)

٣٣٣

دیروز یه حرف جالبى بهم زد.گفت تو بعضى وقتا حرفتو خوب نمى زنى.لحنت خوب نیست و باعث مى شه طرف مقابل رو ناراحت کنى، در حالى که منظورى هم ندارى.کاملا مشخصه وقتى کسى اینجورى حرف مى زنه منظورش خودشه:) گفتم پس از دست من ناراحت شدى؟گفت من مى شناسمت ناراحت نمى شم.اما کسى نشناسه ناراحت مى شه.گفت استادت هم حتما از لحنت ناراحت شده.اما جدا لحن من اصلا بد نبود.

پ.ن : گفتم الان که گفتى، حس آدمایى رو دارم که بلد نیستن حرف بزنن.واقعا هم دارم.

پ.ن ٢ : گرفتن چنین نقدى با این که برام سخته اما فکر کردن بهش واقعا خوبه.مثل این که شما دارین با سرعت زیاااد از یه مسیرى رد مى شین و اصلا حواستون نیس که یکى ممکنه بیاد وسط و بخورید بهش.یا اصلا شاید انقد سرعتتون زیاد باشه که حتى نفهمید که کسى رو زیر کردید.حس مى کنم خیلى وقته این جورى شدم.و جالبه!که یکى این وسط بیاد بگه مى دونى تو این مسیر به احساسات چن نفر لطمه زدى؟!مثل این مى مونه که مى گن هرچن وقت یه بار چک کنید که شبیه اونایى که ازشون بدتون میاد نشده باشین(چه جمله ى پیچیده اى!!!) من از آدمایى که دیگران و احساساتشون رو در آخرین اولویتشون مى ذارن بدم مى اومد.الان هم خوشم نمیاد.اما انگار زندگى ما آدما رو عوض مى کنه.جورى که ناخواسته شدم یه آدمى که بدون این که بدونه دیگران رو ناراحت مى کنه.مى دونین!قبلا تر ها فکر مى کردم انقدر خوش اخلاق هستم که کسى نخواد پشت سرم حرف بزنه.اما الان مى تونم درک کنم که تبدیل شدم به آدمى که مى تونن پشت سرش از بدیاش بگن:)) جدا از همه ى اینا، مى گن دوستى که آینه ى رفتار آدم باشه دوست واقعیه.دوست واقعىِ من:)

پ.ن ٣ : بهش گفتم که دقیقا مى دونم از کدوم حرف من ناراحت شدى.دقیقااا!همین چند روز پیش یه حرفى رو خیلى مستقیم زدم، که بعد از گفتنش خودم فهمیدم که بد گفتم، و فهمیدم که ناراحت شده.اما خب بعضى وقتا هم هست که اینجورى مى شه دیگه.من عذر مى خوام:(

پ.ن ٤ : فعلا هیچى:))

پ.ن ٥ : کاش مى شد یکى رو استخدام کرد که هر وقت کسى نیس که باهات بیاد بیرون اون باشه.چرا مسئولین به فکر نیستن؟آخه مگه مى شه تنهایى به قصد گشت و گذار رفت بیرون؟!

بعدانوشت : دلم مى خواد یکى بود مى شد جلوش با خیال راحت گریه کنم.اولش سعى کنه آرومم کنه اما انقدر از زندگى ناامیدش کنم که آخرش بشینیم با هم گریه کنیم:))

بعدانوشت ٢ : i need my person

بعدانوشت ٣ : امروز داشتم تو فکرم با خودم حرف مى زدم.یکى تو فکرم جوابمو داد:)) یه لحظه ترسیدم.دارم دیوونه مى شم:)))