مگو نامه!

به بزرگى خودتون ببخشین...

مگو نامه!

به بزرگى خودتون ببخشین...

٢٧٣

فقط یکى به من بگه که چطور بعضى آدم ها میتونن انقدررر آروم باشن همیشه؟؟!!

راستش میخواستم قدرى احساس بدبختى کنم :/ به خاطر حرفى که امروز استاد عزیزمون راجع به این مریضى غجیب و غریب خفیفم اعلام کردن.استرس!سم زندگى من که اتفاقا خودم عاملش هستم.که باعث میشم کوچیک ترین اتفاقاتى که اطرافم میفته برام مهم باشن.اون وقت کسى هم هست که روزش رو اینجورى تموم میکنه : "شبتون لبریز از آرامش یاد حضرت احساس..." و من حسودیم میشه.یا اصلا نمیدونم یه حسِ عجیبى که اسمش رو هم نمیدونم.یه حسى که فقط بهم میگه آرامش آرامش آرامش و دیگر هیچ:))

٢٧٢

١- تنبلى!یکى از بدترین ویروس هاییه که نسل ما باهاش رو به روئه.و روز به روز هم بدتر میشه.البته درسته که قرار نیست همه پروفسور حسابى بشن، اما قرار هم نیست که انقدر همه مون تنبل باشیم.انگشت اتهام این جمله ها، در وهله اول، خودم هستم!واقعا ناامیدکننده ست این همه تنبلى من!

٢- دوباره به روزهاى خطرناک نزدیک میشم.و باید حواسم باشه که کسى رو ناراحت نکنم، از کسى بیش از حد ناراحت نشم، سر کسى داد نکشم...

٣- اینستاگرام!حمله به تکنولوژى و تبعاتش به نظرم مثل شمشیر دولبه ست.مثلا این که در حالى که من میتونم عنوان کنم که از نظر من این اپلیکیشن محبوب کاملا مسخره و حواس پرت کن و به درد نخوره، یکى هم میتونه عنوان کنه که من با این حرفم، آزادى و شادى ى که شاااید ملت ما بعد از سال ها بهش دست پیدا کردن رو دارم زیر سوال میبرم.یا این که جووناى ما باید شادباشن و ... اما امروز، به معناى واقعى، دنیاى دوستان اینستایى من! باعث وحشت من شد.ببینید، اصلا بد نیست که آدم از دوستاش خبر داشته باشه، بدونه در چه حالى ان و چیکار میکنن، اما دیدن یه عالمه زندگى و طرز فکر مختلف، یا حتى دیدن تغییرات آروم و گاهى یهویىِ! دوستامون، میتونه وحشت زده مون کنه.حتى میتونه باعث قضاوت هاى بیخودى بشه.حالا به جاى این که با دوستامون دور هم بشینیم و شنیده هامون! رو راجع به دیگران به نقد بذاریم!!، میتونیم خیلى راحت تر به نقدهامون بپردازیم، با اطلاعاتى که در واقع خود همون دیگران در اختیارمون میذارن.این اطلاعات میتونه مدت ها ذهنمون رو به خودش مشغول کنه، انقدر که به کارى که در واقع مهم تره نرسیم.انقدر که زندگى خودمون بره تو حاشیه.به بعضیا حسادت کنیم، بعضى ها رو نقد کنیم... این اپلیکیشن، امروز، باعث ناراحتى من شد!

٢٧١

فکر میکنم یکى از ناامیدانه ترین حقیقت هایى که تا الان بهش برخوردم، اینه که آدم همیشه عاشق کسى میشه که اون رو بهتر از خودش میدونه.یا در واقع فکر میکنه(یا مطمئنه!) که لیاقتش رو نداره.ناامیدکننده است.وقتى به این فکر میکنى که آیا ممکنه دوباره عاشق کسى بشى؟و آیا ممکنه این بار طعم رسیدن رو بچشى؟خیال باطل!که اصولا قانون عشق نرسیدن بوده و هست.و به نظرم دوست داشتن قابل اعتماد تره.از روى منطق جلو رفتن، آروم آروم تو قلب کسى جا گرفتن، و بعد حتى عاشق شدنى که گرچه شاید منطق پذیر بودنش حقیقت عشق رو خدشه دار کنه، اما برخلاف همه ى قانون ها، توش رسیدن هست.و این یعنى اعتماد.حسى که قراره زندگیت رو درگیر کنه، دیگه نمیتونه اینو کم داشته باشه.دیگه نمیتونه.شاید هر کس دیگه اى بتونه.اما تو نمیتونى!تحمل نمیکنى!نمیخوام ناراحتى بکشى.نمیخوام دوباره انرژیت پاى نرسیدن تلف بشه.پس آروم بگیر..و هیچ عشقى رو پذیرا نباش!همین و بس!