مگو نامه!

به بزرگى خودتون ببخشین...

مگو نامه!

به بزرگى خودتون ببخشین...

اکنون نوشت!

چشمام میسوزه.اما مثل این که بنده خودآزارى دارم.حسِ خوابیدن نیست.با این که فردا صبحِ زود به زمین و زمان فحش میدم احتمالا:)

میخوام واسه ع کادو بگیرم.هرچى فکر میکنم هیچى به ذهنم نمیرسه.یعنى جلبک هم اگر به اندازه ى من فکر کرده بود تا الان اِن بار کادو خریده بود و فرستاده بود...

نمیدونم چه حکمتیه که حرفى ندارم ولی میام تو این پنل مدیریت ، دلم میخواد بنویسم:)

اینم شاید حذفش کردم فردا:)

سین!

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

دیگه هیچ وقت نمیبینمت؟...

میشه گاهى وقتا یه همسفر خوب بود.میشه تو غیر قابل باورترین لحظه ها دوستاى خوب پیدا کرد، تو یه فرصت کم از هر درى حرف زد.میشه مثلا تاکسى ى که سوارش شدى مجبور بشه بره بنزین بزنه و بعد بهت بیسکوییت تعارف کنه و بعد براش از مضرات سیگار کشیدن بگى بلکه با دود سیگارش خفه ت نکنه.بعد هم که حرفتون گل کنه یهو برسى به مقصد و بخواد معطلت کنه،اما تو از آدما بترسى و مثل همیشه نخواى نزدیک بشى و سریع خداحافظى کنى و بزنى بیرون.بعد هم سریع دلت بگیره که چرا همه چى ایده آل نیست، بعد زنگ بزنى به سین که بیاد برید بیرون.بعدشم نگران تاخیر خوابگاه باشى و تو تاریکىِ کشاورز تنها بشینى رو نیمکت و باز از آدما بترسى.به ع پیام بدى و جواب نگیرى.بعدش هم که سین خودش رو برسونه و تو ماجراى عشق یک ثانیه اى! و عشق یک ساعته ت! رو با سین مرور کنى!و بعد حساب کنید که عشق بعدیت احتمالا ١٥٠ روز طول میکشه و بعدىِ بعدى ١٥٠٠ سال!!!! بعد هم سین از گلى بگه که نگهبان خوابگاه بهش داده:) همون آقاهه که جفتمون دوسش داریم.مهربون ترین نگهبان خوابگاه.بعدش هم که در عرض ١٥ دقیقه با سرعت جت خودتون رو برسونین به خوابگاه ، بلکه دوباره نگهبان و سرپرست و هرچى درگیر نشن که اسم بنویس و فلان و ...

روزاى غیر قابل پیش بینى رو دوست دارم.امروز هم کلاس کنسل شد!این جا زندگیم ترسناک تره.اما غیر قابل پیش بینى تره.خواهرجان رفته بود سفر.واسم سوغاتى آورده:) باید دوباره امروز برم خونه.بازم تاکسى؟

مهربون نیستیم؟

میخوام برم خوابگاه.همیشه واسه این که با مترو برم یا تاکسى با خودم درگیرم:) اما تقریبا همیشه هم تاکسى رو انتخاب میکنم
تو مترو نمیشه به آدما نگاه کرد.یه کم زیادى نگاشون کنى شاکى میشن.من اما دوست دارم آدما رو نگاه کنم.زندگیاشونو حدس بزنم.به این فکر کنم که کجا دارن میرن یا کى منتظرشونه!
اما میدونى!تو مترو نمیشه، مردم همه زیادى به هم نزدیکن تو مترو.اما تو تاکسى که نشستى، از پنجره که بیرونو نگاه کنى، میتونى یه عالمه آدم رو ببینى که حواسشون بهت نیست.میتونى براشون ماجرا بسازى تو ذهنت، بدون این که روحشون هم خبر داشته باشه.من تاکسى رو دوست دارم، هواى تاریک روشن غروب پاییز رو هم تو تاکسى دوست دارم.هرچند دلگیر باشه..لااقل به هواى داغون مترو مى ارزه.مثل همیشه تاکسى رو انتخاب میکنم.حالا دیگه باید بگیم راه مرا میخواند...

داستان داریما...

عاقا این ایرانسل چشه؟واسه خودش سرویسِ مسابقه فعال کرده بود بعد هر روز واسه من سوال میومد که نمیدونم فلان دیالوگ رو کدوم فلان فلان شده اى تو کدوم فیلمى گفته.خداوکیلى ایرانسل مثال بارز چاپیدن مردمه.امروز بعد از مدت هاااا فهمیدم که اِ!!! میشه اینو غیرفعالش کرد.و همین کارم کردم.اما واقعا سیاست ایرانسل در زمینه ى مدیریت! و چاپیدنِ ملت میتونه الگوى خیلى از شرکت هاى ورشکسته!؟ باشه(البته در جهت مثبت) البته خب یادمون نمیره که ایرانسل هم در دست چه آدم هاییه.آهان یک کارِ فرهنگى هم دارن میکنن در جهت گند زدن به زندگى مردم، اون هم این که نمیدونم مکالمه ى ارزون میدن و چه میدونم ٢٠٠ هزار دقیقه مکالمه فقط ٢ تومن و این چرت و پرتا.یعنى خدا شاهده از دو هفته پیش تا حالا این پیامکِ! مربوط به این سرویسشون اِن بار برام اومده و هر بار هم عوض شده(اگه اشتباه نکنم تا مرز یه میلیون دقیقه هم رفته باشه!!!) بعد مردم هم خب میبینن ارزونه میخرن دیگه.بعد همه عمرشون تلف میشه پشت تلفن، در حال غیبت کردن پشت سر دختر زرى خانوم و دوماد اقدس خانوم و ... لازم نیس وقتى یه چیزى ارزونه حتما هدیه ى الهى باشه و ما خودمونو مجبور کنیم به خریدنش.من همیشه به خودم میگم که ببین هرچى ارزون بود لازم نیس بخرى(خونه رو که نمیخوایم به آشغالى تبدیل کنیم!!)

خب دیگه الان سخنرانیم تموم شد.این حرکاتِ شنیع!!!! ایرانسل بدجور رو مخمه این روزا.به خاطر یه سرى اس ام اساى یونى هم نمیشه تبلیغاتیا رو غیرفعال کنم(نمیدونم اصن میشه ایرانسل رو اینجورى خفه کرد یا نه)

خوب باشین:)