مگو نامه!

به بزرگى خودتون ببخشین...

مگو نامه!

به بزرگى خودتون ببخشین...

دیگه هیچ وقت نمیبینمت؟...

میشه گاهى وقتا یه همسفر خوب بود.میشه تو غیر قابل باورترین لحظه ها دوستاى خوب پیدا کرد، تو یه فرصت کم از هر درى حرف زد.میشه مثلا تاکسى ى که سوارش شدى مجبور بشه بره بنزین بزنه و بعد بهت بیسکوییت تعارف کنه و بعد براش از مضرات سیگار کشیدن بگى بلکه با دود سیگارش خفه ت نکنه.بعد هم که حرفتون گل کنه یهو برسى به مقصد و بخواد معطلت کنه،اما تو از آدما بترسى و مثل همیشه نخواى نزدیک بشى و سریع خداحافظى کنى و بزنى بیرون.بعد هم سریع دلت بگیره که چرا همه چى ایده آل نیست، بعد زنگ بزنى به سین که بیاد برید بیرون.بعدشم نگران تاخیر خوابگاه باشى و تو تاریکىِ کشاورز تنها بشینى رو نیمکت و باز از آدما بترسى.به ع پیام بدى و جواب نگیرى.بعدش هم که سین خودش رو برسونه و تو ماجراى عشق یک ثانیه اى! و عشق یک ساعته ت! رو با سین مرور کنى!و بعد حساب کنید که عشق بعدیت احتمالا ١٥٠ روز طول میکشه و بعدىِ بعدى ١٥٠٠ سال!!!! بعد هم سین از گلى بگه که نگهبان خوابگاه بهش داده:) همون آقاهه که جفتمون دوسش داریم.مهربون ترین نگهبان خوابگاه.بعدش هم که در عرض ١٥ دقیقه با سرعت جت خودتون رو برسونین به خوابگاه ، بلکه دوباره نگهبان و سرپرست و هرچى درگیر نشن که اسم بنویس و فلان و ...

روزاى غیر قابل پیش بینى رو دوست دارم.امروز هم کلاس کنسل شد!این جا زندگیم ترسناک تره.اما غیر قابل پیش بینى تره.خواهرجان رفته بود سفر.واسم سوغاتى آورده:) باید دوباره امروز برم خونه.بازم تاکسى؟

نظرات 2 + ارسال نظر
علیرضا 12 مهر 1394 ساعت 00:32 http://www.streetboy.blogsky.com

هوممم همیشه غیر قابل پیش بینی بودن رو دوست داشتم. این همه اتفاقات ییهویی جالبه

اوهوم

چه حس خوبی داشت نوشتت

اوهوم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد