دیشب چى مى خواستم بنویسم؟ با خودم فکر کردم تو نوتاى گوشى بنویسم اما طبق معمول تنبلى کردم.
مى خوام یه کارى رو تو دانشگاه انجام بدم.ایده ش رو با یکى از بچه ها در میون گذاشتم.کلى استقبال! اما الان همین جورى زمان داره مى گذره و دریغ از اندکى تلاش از اون که من ببینم.قرار بود بچه هاى علاقه مند رو جمع کنه و یه جلسه بذاریم.اما دریغ... این جاس که آدم به این نتیجه مى رسه که کارش رو به هیچ بنى بشرى نسپره!
پ.ن : اومدم خونه.لذت واقعى!
پ.ن ٢ : امروز امتحانه.اگه دعا نکنید حلالتون نمى کنم:))
پ.ن ٣ : نمى دونم این طبیعیه یا نه، اما از اون جایى که ایده اى که دارم یه خرده جدیده، همه ش تو یه رفت و برگشتى هستم از "آره!خودشه!مى شه!" به "بیخیال!کار زیاد مى خواد!اصلا که چى؟؟". اما من به چشم یه آزمون بهش نگاه مى کنم.این که عایا جرأتش رو دارم یا نه!خدایا جان کمک.