مگو نامه!

به بزرگى خودتون ببخشین...

مگو نامه!

به بزرگى خودتون ببخشین...

٣٥٣

این آهنگ رو که گوش مى دم دلم مى خواد برم تو تاریکى هوا واسه خودم قدم بزنم.اینم بذارم تو گوشم.نمى دونم این چجورى رفته تو مغزم که تنهایى نباید و نمى شه رفت بیرون.اما شاید برم.دوس دارم هیچ کس رو نبینم.هیچ کس هم منو نبینه.فقط برم و برم.یه مسیرِ تاریکِ تاریک.برم یه جایى که روشناییش باعث نشه یادم بیفته تنهایى اومدم بیرون.که کسى رو نبینم و فکر کنم تنهایى رفتن پتِتیکه.

یعنى لعنت به غرور آدم.و همین طور به تفاوتاى آدما.آدمِ بیرون رفتن کم آوردم...

پ.ن : جالبه!یکى تو اینستا پستى گذاشته بود و آدرس داده بود که نامه بفرستین.من خیلیییى دوست دارم این کارو کنم.اما شاید مسخره باشه.تبادل نامه اى.مگه آدم چى مى تونه بگه به کسى که اصلا نمى شناسه.اما تا حالا نامه نفرستادم واسه کسى.ایده ى پشتش هم این بود که یه کم از فضاى مجازى و شبکه هاى اجتماعى دور بشیم و به سبک قدیم، نامه بفرستیم...

پ.ن ٢ : تو شب سیاه!تو شب تاریک! از چپ و از راست از دور و نزدیک. یه نفر داره جار مى زنه جار، آهاى غمى که مثل یه بختک رو سینه ى من شده اى آوار، از گلوى من دستاتو بردار، دستاتو بردار از گلوى من...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد