مسخره تر از این نیست که من بیام راجع به این آدم بنویسم.اما اگه تا الان حسم بهم اشتباه نگفته، اینم اشتباه نیست.باید یه چیزى باشه.یا این آدم خیلى شبیه ع ه یا من دارم شبیهشون مى کنم.مى دونم زیاد راجع بهش نخواهم نوشت اما اسمش رو میذاریم دکتر ب.
دکتر ب به ما استاجرا تقریبا اهمیت نمى ده.عینک مى زنه و شبیه بچه خرخوناست.اما آدم گرمیه و زیاد مى خنده.دکتر ب عجیبه.عجیب نگاه مى کنه.همیشه هم داره عینکش رو هل مى ده سمت چشماش.دکتر ب با دخترا بیشتر صحبت مى کنه!نه که چیزى باشه که تو بیمارستان کم ببینیم.اما عجییه.وقتى راجع به دکتر ب حرف بزنیم این هم عجیب مى شه.امکان نداره دوسش داشته باشم.یعنى اصلا.اما وقتى مى بینم داره از دور میاد استرس مى گیرم.انگار یه awkwardness ه خاصى هست تو رفتارش.یا هم برعکس تو رفتار من.من آدم محافظه کارى هستم.لعنتى.دوس دارم سریع تر این بخش لعنتى تموم بشه و دکتر ب رو نبینم.هیچ کدومشون رو نبینم.مریضاى بدحال رو نبینم.هر روز استرس درس خوندن نکشم.این بخش واقعا بده.دوس دارم دکتر نهایتا فقط گاهى تو مورنینگ ببینمش.یا اصلا نه.نبینمش
مى ترسم.از این حس عجیب مسخره مى ترسم.اما مى دونى!بین تموم دغدغه هایى که الان دارم، این عجیب ترین و بى ماهیت ترینشونه.پس فکر کردن بهش باعث دیسترکشن مى شه.هنوز نمى دونم خوبه یا بد.هنوز نمى دونم باید بترسم و فرار کنم یا این که بایستم و با حس عجیب مسخره کنار بیام.اما هر چى که هست دکتر ب دکتر خوبیه.همه دوسش دارن:) و این که.لعنتى.من رو یاد ع میندازه.از خودم بدم میاد.
دوس دارم بیشتر از دکتر ب بنویسم.احتمال این که این جا رو بخونه ٠/٣ درصده.که خب خیلى کمه.دکتر ب دکتر خوبیه اما احتمالا استاد خوبى نشه.چون بین دانشجوهاش فرق میذاره.گاهى وقتا جواب سوالاى اتند رو بلد نیست ک خب به خاطر اینه که هنوز رزیدنته و انتظارى ازش نمیره.دکتر ب اگه سوالى داشته باشین براتون جواب میده اما یه چیزى تو چشاش هست.دکتر ب مى دونه از زندگیش چى مى خواد و من هنوز نمى دونم.دکتر ب چند سالشه؟