نمى دونم این یه بار هم نوشتن آرومم مى کنه یا نه
نمى دونم من آدم سختگیرى شدم یا این که زندگى سخت شده
نمى دونم چرا اما دلم نمى خواد باشم.دلم نمى خواد بمونم امشب رو.دلم نمى خواد چون آخرین چیزى که در نظر مى گیرن منم و دغدغه هام.منم و اضطراب هام.کسى من رو نشناخته.یا به هر حال از نسل خودشونم.شاید هم مى شناسن.اما به هر حال
اما به هر حال حال و روز من انگار خوش نیست.تو دیگه مثل اینا نشو!