ساعت ١٢:٢١ دقیقه
بیدار شو دیگه خورشید خانم رو هم شرمنده کردى:دى
اگه مثل من آدم تنبلى باشین، همین کاراى دیروز به تنهایى میتونن باعث بشن کل امروز رو استراحت کنین.اما حقیقت اینه که من خودم هم حتى به اندازه ى خودم تنبل نیستم.همین باعث میشه که امروز رو دریابم و در جهت خوشگلى خویش تلاش کنم:دى
گفته بودم میخوام موهامو کوتاه کنم؟؟؟میخوام آزمایش خون هم بدم.میخوام این دندون عقل رو هم بکشم راحت بشم.این ٣ تا کارو به بدترین شکل ممکن تا الان انداختم عقب.
از هرچى که بگذریم ، امروز روز خوبیه!اگر چه البته خوب بودنش میتونه نشونه بدى باشه (بهتون نمیگم چرا!) اما با این حال راضى ام که خوبه:)
یه توضیحى لازمه و اونم این که ، پست ٢٦٤ قرار بود راجع به اون روز بد باشه.یعنى هنوز اون یکى پست تو چرک نویسا هست.قرار بود سراسر انرژى منفى باشه.اما خب!زندگى بالا و پایین داره.من بدون اینا حتما نمیتونم زندگى کنم.حتما:))
پ.ن : آدمى که با پاى خودش میره و بعد با پاى خودش برمیگرده و دیگه نمیره، هدفش چیه جز سر کار گذاشتن شما؟؟؟
پ.ن ٢ : یک حرف مهم زده شد به یک بنده ى خدایى.و بسیار مسروریم و اینا خلاصه.خیلى وقت بود ته ذهنم رسوب کرده بود.
پ.ن ٣ : نکته جالبى که هست اینه که من پست هاى جدید همه رو میخونم.همه کسایى که یه زمانى به وبلاگشون رفتم.اما دیگه خسته تر از اونى ام که کامنت بدم.چراغ خاموش میخونم.
پ.ن ٤ : از دوران بچگى روى این قضیه که باید آخر جمله ها "نقطه" گذاشت حساس بودم.الان هم حساسم.شاید!اصلا از دوران بچگى بنده از مرض OCD رنج میبردم.(مرسى بابت تصحیح؛) )الان هم انگار رنج میبرم.به تشخیص عزیزان!
پ.ن ٥ : یک زمانى فکر میکردم که میشه یه گردهمایى تشکیل داد با دوستاى وبلاگى.اما الان اصلا بهش فکر نمیکنم.چون جواب نمیده.یعنى اساسا...بیخیال!
پ.ن ٦ : حواسم نبود دوست جان هم اینجا رو میخونن!سلام قربان!ما آدم بى معرفتى نیستیم خواستم فقط سلامى عرض کنم:) بله بله با خود شما:))
پ.ن ٧ : فکر کنم وقتایى که حالم خوبه زیاااااد حرف میزنم:)) اینم عدد من:)))