مگو نامه!

به بزرگى خودتون ببخشین...

مگو نامه!

به بزرگى خودتون ببخشین...

٢٦١ : و تنها کسى که به خاطرش بیدار ماندم

همیشه به نظرم اختلاف زمانى یکى از جذاب ترین اتفاقات دنیا بوده.مثل بچگى هام، از وقتى که فهمیدم ، موقع خواب من یک عالمه آدم هستند اون طرف زمین، که بیدارن، و مشغول کارن!تا همین الان که وقتى من خوابم او بیدار است.اگه من رو بشناسین، این کار الانم دیوانگیست.

میدونم که پشیمون میشم.چون میدونم که میام تا پاکش کنم.اما دلم اینجا رو فقططط براى خودم میخواد.و اگه قراره از مهم ترین دغدغه هام نتونم حرف بزنم، صرفا به خاطر نظر بقیه، پس کلا نباید زندگى کنم.

پس او تنها کسى است که من به خاطرش بیدار موندم.با کمال میل بیدار موندم.و او تمام ترس هایم را درک میکند.و من ، آدم ترسویى به نظر میرسم، که سپر انداخته مقابل دست روزگار، اما خدا میداند که با همین سپرِ انداخته، مى تازد این سوار.و دل من تنگ مى شود برایش.براى تک تک خاطره ها.و ذهن یک بعدىِ مسخره ى من، که فقط او را مى بیند، مهارِ ارادى یا غیر ارادى من.که فقط او را مى بیند.چشم هاى بسته ى من.که فقط او را مى بینند.و دوست داشتنى که سرنوشتش درست به اندازه ى آینده ى من مبهم است.

و دلم یک دیدار اختصاصى با خدا مى خواهد.همین.تمام!!!


پ.ن : به موهاى فرفرى یکى حسودیمان شد!!!نیاز به گفتن نیست که موهاى فرفرى ندارم:دى

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد