نمیدونم شاید هم بعدا از این حرفم پشیمون بشم
اما این که میگن گر "صبر کنى زغوره حلوا سازى" رو امروز حسش کردم.
خدایا من کلى صبر کردم.فکر کنم بیشتر از این هم میتونم صبر کنم.میدونم که من همیشه آدم عجولى بودم.فکر میکنم واسه همین هم بود که خواستى صبر رو یاد بگیرم.
با تموم ناامیدى ى که به دنیا و حتى آدماش دارم، دچار این احساس شدم که دنیا یه چلنج بزرگه.همین که فکر میکنم از فردام خبر ندارم.همین که در عرض یه لحظه خوشیام به بى نهایت میرسه.همین که بجنگم براى چیزى که میدونم لیاقتشو دارم.همین که صبر کنم براى چیزى که میدونم حقمه.واسه آدمى مثل من که ریسک کردنش رو یادش رفته بود، همین غیر قابل پیش بینى بودن زندگى یه حسن بزرگه.با این که گاهى میترسم از همین واژه ى غیر قابل پیش بینى.اما گاهى هم انگیزه ى زندگیم میشه.به جرأت میتونم بگم که به جاهایى رسیدم، و حتى خواهم رسید، که شاید در گذشته سقف آرزوهام هم به این جا قد نمیداد.و این چلنج بزرگ زندگى، با وجود قابلیتى که داره، براى پوچ بودن، اما واسه کسى که ارزش خودش رو بدونه، یه رقابت بزرگه براى اثبات لیاقتش، به خودش.فقط به خودش.و هر موفقیت دیگه اى که به دنبالش میاد، نوش جونش ، گواراى وجودش...