چقدر صفحه ى سفید "یادداشت هاى جدید" رو دوست دارم:) همین که بازش میکنم انگار با زبان بى زبانى ازم خواهش میکنه که بنویسم:)) الان یکى از اولین دفعه هایى بود که حس کردم بى نهایت دوستش دارم.فوق العاده س.این که حس کنى همیشه یه جایى هست که مال خودته.میتونى هر وقت که خواستى قفلشو باز کنى و بنویسى.نه مثل بعضى آدماس که تا یه کلمه ت بشه دو تا، مهربونیاشون یادشون میره.نه مثل یه سرى دیگه از آدما که باید پیششون هى بشنوى و بشنوى و بشنوى...که تا بخواى حرفى بزنى، تا بخواى از غصه هاى خودت بگى، سریع بساط خداحافظى و بعدا میبینمت و ... نیومده بودم اینا رو بنویسماا.اما وقتى حرفاتو بزنى و حس کنى قلبت سبک شده یه دنیا ارزش داره.مثل حس الانم:) خدایا جان!شکرت که اینجا رو دارم:)
اومده بودم اینو بنویسم فقط : مثل وقتى که برق رفته و منتظرشى که برگرده...منم منتظر معجزه ام.که یهو بنگ! یه اتفاق خوب بیفته:) اینم از سرى خزعبلات نوشت هاى شب امتحانى ما؛)
صفحه ى سفید "یادداشت هاى جدید" = سفره ی دل
سفره ى دل:)