سلام ارى جان.یک زمانى هم بود که من فکر میکردم زندگى خیلى بهتر از این ها با من راه مى آید.یک زمانى هم بود که آینده ى روشنم چشمام رو میزد.یک زمانى بود که هیچ کس حق نداشت به آرمان ها و آرزوهاى من تو بگوید!!اما زندگى سخت است.دیگر دارد باورم مى شود که این تمایلات من ریشه در فصل ها و ماه ها دارند.ارى جان هراس این سال ها کشنده ست.این که فکر کنى قرار است اوضاع تا ٥-٦ سال دیگر همین باشد.من شادم.خوشحالم.میخندم.اما زندگى این نیست.اگر میخواستم درجا بزنم، راه هاى قشنگ تر و مسیرهاى زیباترى هم بود.اما من آدمش نیستم.من آدمِ نگاه هاى پوچ نیستم.میخواستم نباشم.به هرکسى که میتوانستم گفتم.گفتم که من آدمش نیستم.گفتم من به یک جایى میرسم که تو در خواب هم نمى بینى.آدم ها چکار میکنند؟میخندند؟نه حتى خنده هم نه.اگر قرار است فکرهاى تبلوریافته!! ى من به هیچ جایشان نباشد همان بهتر که توى ذهن خودم رسوب کند.از یک روزى هم بود که تصمیم گرفتم به کسى نگویم.که من چقدر خواب دیده ام.که من میتوانم چون میخواهم!
ارى جان میشود از یکى بخواهى که یک راه خوب بگذارد جلوى چشم هاى من.میخواهم خطر کنم.بله میخواهم ده سال بعد به یاد این روزها نیفتم.من آدم درجا زدن نبودم.بودم؟دیگر به کسى نخواهم گفت من را به یاد داشته باش.ذهن هاى خاموش براى فراموش کردن بهترند.ذهن هاى فسیل زده.کسى گفته که زندگى فقط براى گذراندن است؟اصلا کسى گفته که زندگى فقط براى حرف زدن است؟چرا پس کسى نمى آید به کسى بگوید که زندگى براى پیدا کردن است.براى یافتن یک راهى که بهترین نقاشى رو خلق کنیم.براى رسیدن به قشنگ ترین فرمولى که بتوانیم با آن، روى آدم ها ! تأثیر بگذاریم.ما آدم ها به اندازه ى فکرهایمان رشد میکنیم.من اینجا نمیمانم.ارى جان این جا جاى من نیست.ایده ى جدید؟من توى زندگى ام نمانده ام هیچ وقت.زندگى سخت میشود اما غیرممکن نه!اصلا چه اسم بدى رویش گذاشته ایم.زندگى فقط زنده بودن نیست.کاش میشد اسمش را مثلا بگذاریم دوندگى.من اینجورى بیشتر ترغیب میشوم براى رویاهایم.ارى جان همان روزى که من این ها را بخوانم و به این برسم که چرتِ محض گفته ام، همان روز روز مرگم خواهد بود.وقتى اعتقاد قلبى ام را به این رویا از دست دادم، بدون شک مرده ام بدان..من آدمش نبودم.درجا نمیزنم.ارى جان لحظه هاى تنهایى ام خیلى سخت شده است.میترسم با خودم تنها بمانم.میترسم.از خودم میترسم.نمیشود مرگشان را ببینم...نمیشود.نمیتوانم.بیشتر از این که از امید بنویسم از ناامیدى نوشتم.
--من بالاخره تو را پیدا خواهم کرد..من سرنوشت رو شکست خواهم داد.این نقطه ى صفرِ سرنوشت من است.تو ، نقش خودت رو دارى.اما من مهم ترم!--
پ.ن : میگه بیا این لاتارىِ گرین کارتو رجیستر کن.
یعنى من اگه گرین کارت گیرم بیاد همه خانواده سعادتمند میشن!
اگه گرین کارت گیرم بیاد چى میشه؟برم اونجا؟
پ.ن ٢ : دوستان شدیدا نیاز به یک مشاور / روانشناس خوب دارم.اگه میشناسید دریغ نفرمایید لدفا...
پ.ن ٣ : بعدا مینویسم..........