مگو نامه!

به بزرگى خودتون ببخشین...

مگو نامه!

به بزرگى خودتون ببخشین...

این داستان : دافعه ى قطب هاى مخالف!

٢ تا جمله میگم، باشه تو ذهنتون تا آخر بحث.اگه از دفترى خوشتون میومد انقدر توش جزوه بنویسید تا ازش متنفر بشید!...اگر عاشق کسى هستید، بهش خیلى نزدیک بشید.تا ازش متنفر بشید!...

دورنماى آدما خیلى قشنگه.من حتى آدماى با دماغ سربالا رو از دور دوست دارم.اما دوست دارم هیچ وقت نزدیکشون نشم که بوى تعفن افکارشون حالمو به هم بزنه.باید آدمایى که دوست داریم رو رها کنیم.تا بمونن تو حال خودشون.واسه همینه که من همیشه معتقدم عشق باید نرسیدنى! باشه.عشقى که وصال همراهش باشه به قول نادر ابراهیمى میرسه به قبض برق و تلفن و ...نه که اینا بد باشه نه.اما من ترجیح میدم تصور ایده آلم از آدما خراب نشه.هروقت به آدمى نزدیک شدیم، تازه فهمیدیم که حتى وقتى نوع پوشش و رفتار و منشِ یک آدم ، به عنوان یک غریبه، چشممون رو میگیره، چقدر میتونه به عنوان یک فرد خیلى آشنا، همون رفتارها آزاردهنده باشه.حقیقتا آیم سیک آف!! این وجهه ى روابط انسانى!....شاد براى همینه که سعى میکنم از آدما دور بمونم.شاید براى همین بود که فرار کردم از جلوى چشم یک عالمه آشنا و آمدم به یک خوابگاه دنج، که کسى را نشناسم، چهره ى شیطانى کسى را نبینم!، حال خراب کسى تصوراتم رو از تحملاتش! مثلا خراب نکند...ما آدم ها درست وقتى شروع میکنیم به تکرارى شدن، غیر قابل تحمل میشیم.یه دفترى رو بین همه ى دفترا دیدم.خیلى ازش خوشم اومد.سریع برش داشتم تا توش یه چیزى بنویسم.دفترم تکرارى شده الان، زشت شده، دوستش ندارم.آدما خیلى پیچیده ترن.مثل دفتر نیستن.اما قانون حاکم بر تعاملاتشون همینقدر ساده ست.انقدر که مجبورمون کنه دورمون یه دیوار بکشیم که کسى نیاد.بلکه کسى تصورمون رو خراب نکنه.میخوام یادم باشه یه زمانى که خواستم ازدواج کنم ، با کسى نباشه که خیلى دوسش دارم.من تحملِ تکرارى شدنِ آدماى مهم زندگیم رو ندارم.حالا به یه نتیجه اى رسیدم.من حتى تحملِ بیمار دیدنِ آدما رو هم ندارم.همون دلیلى که واسه میم آوردم که حالم خراب بود.من میخوام آدما ازم دور بمونن.وقتى بخوام معاینه شون کنم همه ى ترساشونو تو چشماشون میبینم.شاید هم تازه اینجاست که میفهمم چقدر همه مون شبیه همیم.عین یه کلون انسانى که دقیقا مثل هم برنامه ریزى شدیم.اینجاست که اون پروفسورِ خفنى که ١٠ سال زندگیم رو تحت تأثیرِ فتوحاتش بودم، با یه معاینه ى ساده ، تو ذهنم اِن طبقه سقوط میکنه و میاد میرسه کنارِ همه ى بقیه ى آدم ها...این جاست که میفهمم همه مون چقدر معمولى ایم.همه مون چقدر خیلى وقتا دوست داشتنى ایم و در مقابل خیلى وقتا رقت انگیزیم...

بیاید از هر کسى که دوستش داریم دور بمانیم.براى خودش، براى خودمون...

نظرات 2 + ارسال نظر
علیرضا 15 مهر 1394 ساعت 02:44 http://www.streetboy.blogsky.com

بیاید از هر کسى که دوستش داریم دور بمانیم.براى خودش، براى خودمون...

یادم میمونه مثله همون دو تا جمله اولت

دور بمانیم، خوب بمانیم...:)
اینم یادت باشه

خزنده 13 مهر 1394 ساعت 22:04

درسته... ورژن دیگه ی جمله ی never meet your heroes س دیگه! ولی باید بدونیم خیلی چیزا دست آدم نیست. بعضی وقتا همچین با بی عقلی می ری جلو که خودتم باورت نمی شه

درسته واقعا.تازه وقتى عین چى تو گل گیر میکنیم حواسمون میاد سر جاش که اى بابا...
اما کاش اینجورى نشه دیگه:(

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد