مگو نامه!

به بزرگى خودتون ببخشین...

مگو نامه!

به بزرگى خودتون ببخشین...

من اینم؟! یا این منم؟!

قبل از این که پست را بخوانید این آهنگ رو دانلود بنمایید لدفا:) [مثل این که نمیشه لینک گذاشت اینجورى:دى لینک رو پس این شکلى میذارم : http://ww2.mp3juices.to/download/9-5v4/p23/124407267/ff340debe8a0d3/Nikos%20Vertis%20-%20An%20Eisai%20Ena%20Asteri    ]

اول خواستم پست رو تو یادداشت هاى گوشى بنویسم بعد بیام اینجا پِیستش کنم.اما انگار این صفحه ى یادداشت هاى جدید یه حال دیگه اى داره واسه نوشتن.چه اون موقع که بلاگفاى عزیز پست هاى عزیزمو با نهایت قصاوت!!(همینجوریه دیگه؟) بر باد فنا میدادو مجبور میشدم اِن بار بنویسم.چه الان که این ذخیره ى یادداشت هاى بلاگ اسکاى خیالم رو راحت میکنه.غرضى از نوشتن این بود که یه چیزیو ثبت کنم واسه خودم.این که هواى آدما رو زیاد دارم که بماند.اما جدیدا ها یک مسئله اى زیادى آزارم میدهد.اون هم حساسیت زیادمه به این که تو روابطم هیچ گونه "سوءتفاهم"ى پیش نیاد.مسئله اى که من خیلى خودم رو اذیت میکنم سرش.مثل دیروز که یکى از دوستان یونى پیام داده بود و من با هزار زور و زحمت جمله هامو جور میکردم که نکند یک وقتى بهش بر بخورد.یا مثلا حواسم باشد پیام هایش را زود بخوانم و جواب بدهم!یه لحظه حالم از خودم به هم خورد.از این که همیشه ى خدا این "دیگران" و سوءتفاهم هایشان برام خیلى زیادى مهم بوده اند.این که هى مجبور باشم با شکلک هاى مختلف توى این تلگرام لعنتى نشان بدهم که طرف برایم عزیز است یا محترم هست یا هر صفت خوب دیگرى که در نتیجه طرف منظورم را بد نگیرد.نمیدونم شاید هم این از معضلات به قولِ این ها "شبکه هاى اجتماعى" باشد که رساندن مفهوم به هزار جور تکنیک مختلف نیاز دارد.همین حساس بودنم باعث میشود از دیگران هم انتظار داشته باشم.این روزها که یونى عزیز تعطیل است با دوستان از همین طُرُق مجازى در ارتباطیم.و خب این معضلات اذیتم میکند.این که مثلا یک آدمى ... راستش الان هم که این ها را نوشتم از سوءتفاهم ها ترسیدم.راستى چقدر میترسم.آنقدرى که نمیتوانم "خودم" باشم.شاید هم "خودم" همین است که هستم.با همین معضلات و مشکلات و حساسیت هاى الکى سر ناراحت نشدن دیگران...این روزها حس میکنم تنها کسى که پیشش خودِ خودم هستم دوستِ گرام است.و این بیشتر از این که خوشحالم کند ترسناک است.فکرِ محدودیتى که خودم گذاشتم بر رابطه مان ، مخرب است.حسِ هدیه اى که قرار است به دستم برسد و من را میترساند.حسِ تهوع از این که راضى شدم به این هدیه.اما انگار وارد یک باتلاق شده باشم که خلاصى دَرِش نیست..از همان روز لعنتى میترسم که دارد نزدیک و نزدیک تر هم میشود.همان روزى که میخواهم اسمش را بگذارم روزِ خاموشى احساساتم.این که با این همه شرایط عجیب ، چرا خودم رو درگیر کردم که بماند براى همان روح لطیف دخترانه ى مسخره ى دست و پاگیر..الان انگار منتظر انفجار یک بمب باشم.بمبى که خودم زمانش را تنظیم کردم.کاش میشد چند تا از این دوستانى داشته باشم که پیششان خودم باشم.نه مثلِ "س" ِ عزیز باشند که هر چند وقت آدم را بشورند بگذارند کنار.و نه مثلِ "م" ِ عزیز که فقط وقتى نصفه شبى خوابشان نبرد خبر آدم را بگیرند.نه مثل آن یکى "س" که اصلا بیخیال...یک تزى داشتم و تازگى ها هم آپدیت ترش کرده ام و آن این است که آدم اگر میخواهد در یک رابطه موفق باشد (هر رابطه اى.نه فقط رابطه هاى به قول این ها ضالّه:دى) باید سعى کند خیلى چیزها را توضیح بدهد براى طرف مقابلش.همان روزهاى اول مثلا بگوید که من همیشه اینجور وقت ها مثلا اذیت میشوم یا از چنین رفتارى مثلا.مثلِ کارى که من کردم در رابطه با دوستِ گرام.البته که خودِ طرف مقابل هم مهم است که ضد حال نباشد و این ها(که این دوست گرام ما اینجورى نبود خدایى) بعد مثلا من یادم مى رود به دوران مدرسه.که بلافاصله وقتى میدیدم که یک دوستى (اصلا نه خیلى صمیمى.از همین معمولى ها.اصلا همکلاسى) با من سرد برخورد میکند یا از من ناراحت شده میرفتم و میگفتم فلانى اگه مشکلى هست بیا به خودم بگو..نمیدونم.شاید این هم یه مثال دیگه از همون قضیه ى سوءتفاهم باشه.شاید هم همیشه از "از دست دادن آدم ها" ترسیدم.همان طور که از بچگى آدم هاى مهم زندگى ام یعنى دوستانم رو از دست دادم به این نتیجه رسیدم.یا شاید هم زیادى حسِ آدم خوبه و مثبت بودن داشتم همیشه.خلاصه این که این رفتارم تا الان خیلى برایم بد نشده.الان به مرحله اى از نوشتن رسیده ام که نمیدانم از کجا به کجا رسیده ام.فقط دلم گرفت یه کم.از همون رفتارى که دیروز در مقابل دوستِ همکلاسى یونى داشتم.و این استرسى که تو برخوردم با آدم ها دارم.فکر کنم بهتر است سعى کنم بگذارم آدم ها با سوءتفاهم هایشان هم زندگى کنند.قرار نیست که همیشه همه چیز اوکى باشد.اصلا گورِ باباى مردم و سوءتفاهم هاشون...:(


پ.ن : اون آهنگ ابتداى پست هم در میان آهنگ هاى گوشى یافتمش.اصلا نمیدونم این آهنگ از کجا اومده ، اما حسش رو دوست داشتم.با این که غم هاى آدمو یادش میاره:دى اما دوسِش داشتم:) شما هم دوسش داشته باشین:)

نظرات 2 + ارسال نظر
خزنده 6 شهریور 1394 ساعت 12:46

خیر... رابطه ی میزان نگرانی شما با میزان سوء تفاهم بوجود اومده دقیقا رابطه ی معکوسه. برای همین بود که بخش اول کامنت رو نوشتم: که بگم این سوء تفاهما و دلخوریا ناخودآگاهه خیلی وقتا. وقتی ببینن شما تن نمیدی به مسخره بازیا، ناخودآگاه کمتر دچار سوء تفاهم میشه. چون میدونه با این بازیا به جایی نمیرسه :دی
از کتاب تجربیات زندگی خزندگان

رابطه شون نباید مستقیم باشه عایا؟
خب البته میزان سوءتفاهم ایجاد شده به خودِ آدمى که دچار سوءتفاهم میشه هم ربط داره دیگه.مثلا من که سعى میکنم سوءتفاهمى پیش نیاد و زیاد مراقبم، چون انتظارم از بقیه هم همینه ، شاید بیشتر هم دچار سوءتفاهم بشم(یعنى میخوام بگم در نهایت به اون طرف بستگى داره(البته من کلا چن وقته فهمیدم نباید انتظارى داشت و این حرفا:دى)) ولى خب شایدم درست باشه دیگه.اگه بخوایم با دید شما هم نگاه کنیم همین میشه دقیقا.وقتى انقد سفت و سخت نگیریم قضیه رو، دیگران هم دیگه انتظارى نخواهند داشت(همین بخشى که میگى "میبینن شما به این مسخره بازیا تن نمیدى")
این بود برداشتِ من از تجربیات زندگىِ خزندگانِ عزیز

خزنده 5 شهریور 1394 ساعت 16:53

خب بشر جماعت یه خاصیت غیر قابل توجیهی داره، و اونم فرار از یکنواختی، حتی به قیمت دعوا و دلخوری و اتفاقات بده. شاید اگه بگیم که بخاطر تنوع، مردم با هم دعوا می کنن، همه بخندن بهمون، ولی من نظرم اینه که توی ناخودآگاه همچین اتفاقی می افته. بعضی وقتا گیر دادن های الکی، بی حوصلگی ها، اینا چیزاییه که نباید دنبال منشاش باشی، البته بعضی وقتها واقعا منشا داره و می شه حلش کرد... بهتره بگم همیشه نباید دنبال منشاش باشی، و همیشه هم نباید سعی کنی جلوگیری کنی ازش چون بخوای نخوای اتفاق می افته.

اگه تا حد معقول توجه نشون بدی به بقیه، و از یه جا به بعد به طرف نشون بدی که کارای بدون توجیهش برات اهمیتی نداره، اون همچنان دلخور خواهد شد و سوء تفاهم هم براش بوجود خواهد اومد، ولی دیگه سر تو خالی نمی کنه. من از یه مدتی به بعد با دوستام همین کار رو کردم، بهشون می گم: می دونم آدما بعضی وقتا نیاز دارن سر یکی دق دلیشون رو خالی کنن الکی، ولی من اصلا دوست ندارم یکی دق دلیشو خالی کنه سرم! اگه گیر دادن الکی و مودیه، برو پیش یکی دیگه خالی کن خودتو. البته خودمم سعی می کنم هیچ وقت این روانی بازیامو پیش کسی نبرم.

چقد وراجی کردم

این که "مردم به خاطر تنوع با هم دعوا میکنن" رو شدیدا قبول دارم.خب خیلى وقتا آدما خوشى میزنه زیر دلشون ، بعد میگن چیکار کنیم چیکار نکنیم..آهان!بریم با یکى دعوا کنیم:دى درست میگى تو ناخودآگاه اتفاق میفته قبول دارم کاملا
این پارت دوم کامنتت رو دقیقا متوجه نشدم چى شد:دى خب عاخه اگه سر من خالى نمیکنه معنیش این نیس که دیگه سوءتفاهمى نیست و این حرفا.خب نمیدونم.زیاد هم به فکر مردم بودن خوب نیست.اى بابا..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد