مگو نامه!

به بزرگى خودتون ببخشین...

مگو نامه!

به بزرگى خودتون ببخشین...

از آشناییتون خوش بخت...م!

یک روز از روزهاى سرد-گرمِ بهار-زمستان... یادم نیست.اما یکى آمد، درِ وبلاگ ما را زد.یه نامه پرت کرد داخل و سریعا فرار کرد و رفت.شاید باورتون نشه.حالا نمیخوام عین این رمان آبکیا چیزاى تکرارى باشه اما خلاصه...درو باز کردم دیدم کسى نیست.بعد دیدم اِ.. زیر پام یه نامه هست.حالا از این حرفا که بگذریم دوست عزیزمون اظهار خوشحالى کرده بود و از این حرف ها ... خب با حافظه ى من انتظارى نمیره دقیقا بگم چى بوده.اما خب واسه هر وبلاگ نویسى احتمالا پیش میاد یه باراینجورى...اما این بار واسه من انگار فرق داشت.مثل دخترى در انتطار شاهزاده ى سوار بر اسب سفید...اون شب خیلى رویایى بودم قبول دارم.خلاصه این که تصمیم گرفتم میل بزنم ...یا شاید هم فقط تو مسنجر پیام دادم.خلاصه اون شب کلى صحبت با دوست عزیز از این در و اون در و ...بقیه ماجراهایى که پیش اومد چندان مورد خوشایند خودم (و حتى شما نیست) پس فاکتورش میگیرم...خلاصه غرض از گفتن این حرف ها در این شب کوتاه تابستانى این بود که امشب هم رویایى شدم.و به سناریوى تکرارى دوست عزیزمون فکر کردم.به این که بروم و چند تا وبلاگ از آن ها که دوست دارم بیابم و ... حتما فکر میکنید باید آدم احمقى باشم.اما باور کنید ...

میخوام توجیه نکنم.پس...فکرتون درسته درسته!احمقم حتما:) آدم گاهى میزنه به سرش قبول کنیم:)

الان که اینا رو مینویسم آهنگ "my heart will go on" رو گوش میدم.مثل همیشه ، هرچى از این آهنگ بگیم کم گفتیم:)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد