سلام ارى جان
حرفم نمى آید انگار.همه ى حرف ها را زدم.میدانى!تو هم درست مثل من که زیادى حساسم زیادى پیدا نیستى.نِوِرمایند!
ارى جان عزیزتر از جان.این روزها همه حرفِ رفتن مى زنند.انگار که این کشور یک هیزم ترى بهشان فروخته است.انگار که بخواهند بروند و پشت سرشان را هم نگاه نه!این رو وقتى مطمئن شدم که خواهر جان هم به فکر رفتن افتاد.البته خنده دارش میدانى کجاست.این که میخواهد برگردد!برگشتن؟؟من گفتم کیدینگ دیگه؟؟؟گفت نه و من کشورم را دوست میدارم و از این حرف ها که هم میزنند.تو اگر رفتى و برگشتى...من نامم را تغییر خواهم داد خواهر جان!
ارى جان.از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهان..که ما این روزها خودمان را درگیر کرده ایم.بسیار بسیار زیاد هم درگیر شده ایم.اما خواب شبانه؟؟استغفرالله...ارى جان من این را به کمتر کسى گفته ام اما به تو خواهم گفت!این که من احتمالا یک تومور مغزى بزرگ داشته باشم که تا ٢-٣ سال دیگر تشخیص داده میشود.انگار امیدى نیست.انگار به آرزوهایم نمیرسم.تو که خیلى دانایى به من بگو الان بهترین کارى که میشود کرد چیست؟که از زندگى لذت ببرم.در فکر یک سفر بودم.که خب با این دوستان خجسته مان و با این پس انداز نداشته و با این شغلى که نداریم خیلى دور از ذهن مى نماید!!پس شیفت میکنیم روى خوشى هاى کوچک!!!اوه بیخیال...سرت را درد آوردم
ارى جان خوبىِ این جا میدانى چیست؟این که هیچ کس مرا نمیخواند.هیچ کس را هم خبر نکردم از وب قبلى مفقودالاثرمان.که بیایند و فاتحه اى بخوانند براى آرزوهاى آن وب، که در این وب شاید تباه شود.خب حداقلش این که با این نت داغان یک چند تا وبى را سر میزنیم و کامنتى و ...باز هم نِوِرمایند..
ارى جان دلمان یک سگ پاکوتاه کوچولو موچولو میخواهد.از این ها که تا بگى بشین مینشینند..همین الان هم که میگویم دلم ضعف میرود براى سگ نداشته ام.اما میدانى ارى جان.آدم تا خودش را نشناخته است نباید یک موجود دیگر را وارد زندگى اش بکند.چه آن که ٢ سال دیگر از سگ جانمان خسته شویم و ولش کنیم به امان خدا.بعد برود کارتن خواب بشود و ...
ارى جان یکى از ویژگى هاى خوبى که این جا دارد این است که میشود خودم باشم.مثل وقت هایى که براى دوستِ گرام حرف میزنم.مثل همین امشب که کلى وقتش را گرفتم و شرمنده شدم و او باز هم صبورى کرد و شرمنده ترم نمود...
ارى جان من به تو قول میدهم که اگر تومورم زود تشخیص داده شد، مثلا اگر دیدم یک چند ماهى وقت دارم هنوز ، یک سفر میروم به فرنگستان.مثلا به مملکت شیطان صفتِ یو.اس.اى . یا شاید بروم به لاندن!یا شاید هم سرى به آفریقاى فقیر بزنم تا بدانم بدبخت تر از من هم وجود دارد.تو که میدانى این ها چرت و پرت نیست.میدانى ارى جان.من خیلى سنگ دلم اما بیا روراست باشیم.آن لحظه اى که براى همیشه به ابدیت میپیوندم، کاش پدرم آه نکشد ...آه نکشد که مانع شد من در زندگى کوتاهِ ٢٠ و اندى ساله ى خودم نتوانستم همان راهى را بروم که میخواستم...که نگذاشتند و ...گذشت!کاش مادرم آه نکشد از این که همیشه خواهر جان را بیشتر از من دوست داشته است!(عقده ى شخصى؟؟نه هرگز..من مادرم را از خودم هم بیشتر دوست دارم اما حقیقت حقیقت است...)ارى جان اگر دوستِ گرام این جا حضور داشت حتما میگفت آسمان جان!به چرت و پرت گفتن افتادى عزیزِ من...راستى ارى جان من این ها را از ته دلم میگویم.میدانم که خوشى گاهى زیر دلمان میزند.راستى خدا چى فکر کرده که اینقدر من راتحویل گرفته است؟؟؟من اشتباهى بوده ام شاید!(به قول آن یارو در "مرد هزار چهره")
ارى جانم!به قولى هعییییى!این نیز بگذرد.سرت را درد نیاورم.خلاصه این را هم بدان که ما خیلى چاکر پاکرِ گوشِ شما هستیم.که ما را میشنوى و صدایت هم درنمى آید.اما خیلى حواست باشدها!از ما گفتن...از وبلاگ نویس جماعت باوفا درنمى آید.یکیش خودم!بشنو و باور نکن...