هر روز که میگذرد...منتظر خودم هستم که بیایم.ظهور کنم در این زندگى بى روح
پ.ن : نگاه میکنم از بین کسایى که آن لاین!! هستن به کى میتونم پیام بدم.دستم حتى رو اسمش هم میره.صفحه پیام هم باز میشه.اما من که غرورم رو نمیشکنم.به هر قیمتى که شده!و تا چن روز دیگه هم احتمالا از انجام دادن چنین کارى پشیمون خواهم شد.صفحه رو میبندم و به بقیه فکر میکنم.کدومشون جوابمو میده بدون این که تعجب کنه؟آخرش هیچ کس.برنامه رو میبندم.دوباره بازش میکنم.دارم فکر میکنم که هر برنامه مزخرفى که دیگرانو به من مربوط میکنه از گوشى پاک کنم.میتونم حتى گوشى رو هم از زندگیم پاک کنم.اینجورى لااقل دلیل خبر نگرفتن بقیه خاموش بودن گوشیمه!اما برنامه انگار بخشى واسه حذف اکانتم نداره.باز میبندمش و به سازنده هاش فحش میدم.آخه به چه قیمتى؟
پ.ن ٢ : دلم میخواد زنگ بزنم به مامان و بگم که فعلا برنمى گردم خونه.میخوام "این" که از تهران میره من یه کم آروم باشم.ولى هیچکس راضى نمیشه حتما.هیچکس آدم رو درک نمیکنه.از این جمله متنفرم اما !
پ.ن ٣ : میشه از تکنولوژى فرار کرد؟
میفهمم چی میگی.
یه روز روزگاری بود که من میشستم به زندگیم نگاه میکردم، اهل درد و دل نیستم اصلا، دوستام بودن و منم بدون توقع گوش میکردم به حرفاشون، بعد می دیدم فقط وقت غم یاد من میفتن. دلم میگرفت. ولی تو این سنا بهترین کاری که میتونی بکنی اینه که خاطره ی خوب بسازی. واقعا میگم. خاطره ی خوب بساز که فردا روزی خواستی نگاه بندازی به گذشته ت لبخندت بیاد. که غمای بزرگتر اومد سراغت ببینی روزای خوشتو. ما آدما خیلی تنهاییم. فکر کن که هر چی بزرگتر شی تنهاتر میشی... غرورت بزرگ میشه و قلبت. یعنی اگر میخوای خالی نباشی باید یکی دیگه رم راه بدی به قلبت و اون یه نفر دوست پسرت نیست. دوسته. دوست واقعی. امیدوارم به خیر بگذری.
راستی آدمای بعد دبیرستان اصلا ترسناک نیستنا. تازه از دبیرستان که بیرون میری میفهمی بدترین جا مدرسه بوده.
جمله قشنگى بود...هرچى بزرگتر میشى غرورت بزرگ تر میشه!دوست دوست دوست.شاید من بدبینم الان.شایدم توقع زیاد دارم از دوستان.
من از دبیرستان بیرون رفتم دوست عزیز.واسه همینه میگم که ترسناکن.راحت تر تنهات میذارن.صد درصد ، دوستى به طولش نیست.به عرضشه.که مهمه.اما آدما کم کم عوضى میشن(با عرض پوزش) اینه که نزدیک شدن بهشون شاید دل گنده میخواد.بلکه باز از دستشون ندى.
میشه از تکنولوژی فرار کرد. از خود آدما هم میشه فرار کرد. خانواده رو مجبوری اما میتونی تو ذهنتون تصور کنی تو خونه تنهایی و حتی الامکان جوری رفتار کنی که کاریت نداشته باشن و حرفی رد و بدل نشه.
اما یه روزی، یه جایی، یه شبی اونقدر از تنهاییت پر میشی که له له میزنی واسه چار تا کلوم حرف و هیچ کدوم از اون کسایی که یه مدت طردشون کردی از زندگیت نیستن که بشنونت و اونقدر تو خودت مچاله میشی که تمام روحت از چشمات میزنه بیرون و بعد همه چیزتو از دست میدی.
اعتماد به نفستو. شخصیتتو. تصویری که از خودت داریو. دوستاتو. زندگیتو. خودتو اصلا
امیدوارم راهنمایی دبیرستان باشی. چون من تا این مرحله شو یادمه و آدمای بعد از دبیرستانو خیلی نمیتونم درک کنم.
امیدوارم نکنی این کارو. خودتو تحریم نکن.
سلام
من بهش نمیگم طرد.وقتى انقدر واسه زندگى بقیه حاشیه باشم که خبر گرفتن رو هم دریغ کنن ، ترجیح میدم اصلا نباشم تو زندگیشون...
من همه جوره ش رو امتحان کردم.میگن وقتى یه آدمى حضورش اذیتتون میکنه ، از زندگیتون بذاریدش کنار.شایدم دارم خودم رو تحریم میکنم واقعا
راهنمایى دبیرستان نه
آدماى بعد دبیرستان ترسناکن...