مگو نامه!

به بزرگى خودتون ببخشین...

مگو نامه!

به بزرگى خودتون ببخشین...

٢١٩ : ذهنِ ناگفته،نادیده،ناخوانده....

 

 "-ما همدیگر رو یک جایى ندیده بودیم؟؟

+فکر نمى کنم.

-شاید هم یک جایى بوده.در خیال من.همانجایى که هر صبح، همراه پرنده هاى لب بوم،  آسمان رو کشف مى کردیم."


"- مى دانستى که دلم برایت تنگ شده بود.

+مگر آدم براى کسى که نمیشناخته دلش تنگ مى شود؟

-دل است دیگر."


"-افتخار بزرگیست صحبت با یک نویسنده.نه از آن هایى که توى نمایشگاه کتاب، عالیجناب. وار مى نشینند و پا روى پا مى اندازند و در مقابل تعریف و تمجید تو در بهترین حالت لبخندى مى زنند.افتخار بزرگیست.ملاقات با یک نویسنده ى ناب.از آن ها که به قول خودتان بوى ناب آدم مى دهند."


"-خودتونو معرفى میکنین؟

+آسمان هستم.

-چه اسم آشنایى.کسى را دوست داشتم.نامش آسمان بود.

+هنوز یادم هست..."


"-هنوز یادم هست.روزى که رفتى.برگ هاى زیر پایم را. که خش خش شان اعصاب نداشته ام رو به هم ریخته بود.

+راستى راستى پاییز بود؟

-راستى راستى رفته بودى؟"



"-یک اتفاقى افتاده.

+خب؟

-عاشق شده ام.

+مى شناسمش؟

-بهتر از هر کسى.

+چت شده؟

-گفتم که.

+عاشق شدن درد دارد.رویش حساب باز نکن.

-اما تو که گفتى...

+هیچ حسابى."



"-یادت هست اون روزها؟که همه درد و دلمان براى هم بود؟

+همون روزهایى که هنوز از من متنفر نبودى.

-الان هم ...

+دروغ نگو!

-تقصیر خودت بوده.از اولش تا آخرش.خودخواه!"



"-میدونى که وقتى مى خندى خیلى خوشگل تر میشى؟:)

+پس الان اخم میکنم.

-بذار آخرش خوب باشه!

+از همین الان یه جاى خالى هست تو قلبم.

-پرش مى کنن!

+نمیذارم.نه به خاطر تو!به خاطر خودم.میخوام زخماى دلم خوب بشن.میخوام دلم آروم بشه.میدونى؟اگه مى شد این آتیشو خاموش کنم.مطمئن باش الان مى خندیدم."


"-همه ى این ها به خاطر شماست.

+چرا چرا چرا؟چرا شما خودخواه نبوده اید هیچ وقت؟؟"


"-با هیچ کس حرف نمى زند.حتى با مادرش.شوک بزرگى بوده.تلاش کنى براى اتفاقى.هر روز و هر روز تحمل کنى به این امید که درست مى شود.بعد یک روزى همه زندگى ات مقابلت خرد شود.امیدت هم خرد شود.فکرش را هم نمى کرد.پدر و مادرش خودخواه بوده اند حتما.

+شاید هم چاره اى نبوده!شما که هنوز نمى دانید.

-هرچى که باشد.خیلى نیاز به کمک دارد.مطمئنم که از دست شما برمى آید."



"-کاش به هم دروغ نگفته بودیم."


"-یادتان هست روزهاى قشنگمون رو؟

+واقعا معتقدى قشنگ بودن؟

-نبودن؟نکنه یادت رفته!

+هیچ زیبایى ى نیست.در تحقیر شدن!"



"-خیلى دوستش دارد.نگذار موش بدوانند!

+دوستش دارد!

-مگر شک دارى؟

+نه فقط.یک بار دیگر بگو.

-دوستش..

+تا به حال فکرش را نکرده بودم که چه جمله ى قشنگیست:) "

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد