من از تنهایى مى ترسیدم.از تنها زندگى کردن.اما الان دارم یاد مى گیرم با خودم خوش بگذرونم.به کاراى عقب افتاده برسم.باید یاد بگیرم حسِ خوب رو از خودم بگیرم نه از بقیه.این جورى نبودنشون هم ناراحتم نمى کنه.انتظاراتم هم میاد پایین.اما در عین حال، بر خلاف همه ى تلاش هام دلم مى خواد با یکى حرف بزنم!اصلا از هر درى!
احساس خلأ مى کنم.انگار نبودن بقیه باعث شده یه جایى خالى بشه تو ذهنم و زندگیم، که الان هیچى نیست.خالیِ خالى و عارى از هرگونه موجودِ زنده تو ذهنم.
شاید گفتنش از اثربخشیش کم کنه اما دارم و مى خوام کم کم یاد بگیرم که خیلى چیزا اهمیتش رو برام از دست بدن، حساسیتم کمتر بشه و کمتر بهشون فکر کنم.و یه عامل خیلى خیلى خوبش مى دونین چیه؟!این که یاد بگیرم واسه آروم شدنم ناراحتیام رو به بقیه نگم:)
پ.ن : از ظهر سرم درد مى کنه و اصلا هم خوب نمى شه...
=|||
با خودتون حرف بزنین
متأسفانه زیاد آدم درون گرایى نیستم..
منم باید یه وبلاگ درست کنم واسه خودم حرفامو توش بزنم...
به جهنم که کسی نخونه !!مگه تا الان که جاهای دیگه میخوندن جی شد هیچی!!!
آره وب درست کن خیلى خوبه؛)
کسى هم نخونه بازم خوبه
احساس تنهایی در همه ی آدم ها وجود داره حتی اگه دروبرمون کلی دوست و آشنا باشه در آخر تنهاییم..
و باید یاد بگیریم مسیر زندگیمونو تنها بریم
نیاز به هم صحبت داشتن هم کاملا طبیعیه ی دوست صمیمی و قابل اعتماد خیلی میتونه به آدم کمک کنه
حالا چرا زندگی تنهایی ؟
موفق باشی
بله نهایتا هم فقط خودمونیم و خودمون
گاهى زندگى تنهایى هم لازمه دیگه
این آدرس وبت از این تبلیغاتیاس عایا؟:)