مگو نامه!

به بزرگى خودتون ببخشین...

مگو نامه!

به بزرگى خودتون ببخشین...

٢٨٤

الان از اون وقتاییه که حقیقتش باید ضربان قلبم بره بالا و ناراحت باشم و استرس داشته باشم و ... اما تو همچین شرایطى که اصولا باید بدنم سعى کنه با اپى نفرین منو سر پا نگه داره، من میام و این جا مینویسم که به خودم بقبولونم که هیچ اتفاق خاصى قرار نیست بیفته!و این هم یه روز دیگه است مثل همه ى روزایى که میان و میرن.

مى دونى!مستقل شدن بعضى وقتا هم خیلى خوب نیست.مثل این که من الان به یه بغل محکم از طرف مامانم نیازمندم.میدونم خنده داره اما واقعااا استرسم رو کم میکنه:) اما خب وقتى مزیت هاى مستقل بودن رو دوست داریم، باید با این چیزا هم کنار بیایم دیگه.

همه چى نرماله.و من آروم تر از این نمیتونم باشم.و بین همه کارایى که این چند وقته انجام دادم، این تلاشم براى آروم بودن بیشتر از همه شون به دلم میشینه.من حالم خوبه:)) شما هم خوب باشین؛)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد