نمیدونم چم شده این شبا که هرچقدر هم که دلم میخواد بخوابم، اما دلم نمیخواد بخوابم!هرچقدر هم که الان خوابم میاد و چشام میسوزه.باز دلم نمیخواد بخوابم.انگار لج کردم با خودم...
یکى دیگه از لجبازیاى این روزام اینه که نمیتونم حتى یه روزم رو بدون بیرون رفتن بگذرونم.چن روزى میشه اومدم خوابگاه که درس بخونم.اما غروب که میشه اصلا نمیتونم مقاومت کنم در برابر بیرون رفتن.و این به طرز افتضاحى بده وقتى کسى پایه ى بیرون رفتن نباشه.مثل دیروز که خودم تنهایى پا شدم رفتم فروشگاه و تا تونستم خرید کردم(البته اعتراف میکنم که با خودم خیلى خوش گذشت:))) ) یکى دیگه از ویژگى هاى بد این روزام اینه که با این که میدونم باید وزنم رو کنترل کنم، اما تا میتونم میرسم به خودم.و این هم به طرز افتضاحى بده...وقتى که نتونین جلوى خودتونو بگیرین...
این روزام خلاصه میشه تو همین شب بیداریا و همین پرخوریا و همین دیر بیدار شدنا و همین درس خوندنا و همین بیرون رفتنا...تا چن روز دیگه همین خرید کردنا هم بهش اضافه میشه:) خوبه.خوشحالم.هر شب هم فیلم میبینم.فردا هم باید هجرت کنم برم خونه!برم خونه رو حسابى تمیز کنم واسه آخر هفته که خونواده تشریف میارن:)))
خوبه که سرم شلوغه.الان هم جدا وقت خوابه.امیدوارم دیگه الان بچه خوبى باشم برم بخوابم:) شبتون بخیر!(صبحتون!)