مگو نامه!

به بزرگى خودتون ببخشین...

مگو نامه!

به بزرگى خودتون ببخشین...

٢٢٣

بچه تر که بودم، برام جالب بود که یاد بگیرم بخونمش.اون هم فقط همین بیتش رو:"الا یا ایها الساقى ادر کأسا و ناولها / که عشق آسان نمود اول ولى افتاد مشکل ها" یادم میاد که به عشق فکر میکردم.و به این مفهوم که عشق راحت نیست.تصورم از عشق و مشکلاتش رو کامل به یاد ندارم.اما مثل همه ى مفاهیمى که از بچگى از روش هاى مختلف یاد گرفتم ، این هم ملکه ى ذهنم شده بود.و فکرش رو نمیکردم که شاید یک روزى، ده سال بعد، با خودم لج کنم و به این نتیجه برسم که عشقى که بخواهد مشکلات داشته باشد را نمیخواهم اصلا!

عشقى رو که باید براى به دست آوردنش بین عقل و دلت پرپر بزنى.با وجود همه ى تقدسى که ازش حرف میزنن، از مقاوم بودن، از این که نباید خودت رو ببازى، از تلاش کردن براى رسیدن، با وجود همه ى این ها اما با یه حرف کوچیک دلت بلرزه و حس کنى که هیچ وقت اون آدم مقاومى نبودى که فکر میکردى.با خودت به سخنرانى عقلت درمورد تئورىِ دل نشینِ "عشق در نرسیدن است" گوش بدى.و اصلا براى خودت خیال کنى "نه این که تو نجنگیده باشى.که تو پیروِ تئورى اصیلى بودى و بس!" اما حتى بعد از این که خودت رو گول زدى دلت بگیره از جنگجو نبودنت.و نگران جنگ هاى پیشِ رو باشى...


پ.ن : یه حسى دارم.که انگار دل خیلیا رو شکوندم.ببخشید:(

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد