مگو نامه!

به بزرگى خودتون ببخشین...

مگو نامه!

به بزرگى خودتون ببخشین...

١٨٩ : براى روزى که ندارمت.......

و من هنوز معتقدم...ماندگارىِ یک احساس، در نرسیدن است....

و من هنوز معتقدم...عمق حضور بعضى آدم ها...در نبودنشان است

و من هنوز معتقدم...هیچ آدمى بیخودى پا در زندگى آدم نمى گذارد...

و من هنوز به معجزه معتقدم.و به لحظات طلایى...

و من هنوز خوشحالم که مى توانم نفس هاى کسى را بشمارم در تنهایى هایم.کسى که اگرچه دیگر نیست...اما همینجاست...

و من هنوز دلم را گرم مى کنم به این که هر دویمان در این دنیا نفس مى کشیم

و من هنوز خدا را قسم مى دهم که حواسش باشد به عزیز من...

:)

و من هنوز همان آسمانم...

که فقط کمى بزرگ تر شده است.کمى عمیق تر...کمى آبى تر...که هنوز بین صفحات تقویم به دنبال یک معجزه است.که هنوز دلش را به کوچک ترین ها گرم مى کند.به کوچک ترین دلخوشى هاى ممکن زندگى...به لبخند آدم هاى مهربان.به بوى گل نرگس.به یک هدیه ى کوچک.به یک "چه خوب که هستى" ساده.به یک "دلم برایت تنگ مى شود" ساده!که نون و آب که نمى شود.اما دلگرمى چرا!

به خدایت بگو حواسش به این آسمانِ دل نازک باشد...

به خدایت مى گویم چقدر دلم تنگ مى شود....

نظرات 1 + ارسال نظر
BoBo 7 بهمن 1394 ساعت 12:01

خدایم خودش همیشه حواسش به همه چیز و همه کس هست ...

شاید...حتما....کاش...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد