مگو نامه!

به بزرگى خودتون ببخشین...

مگو نامه!

به بزرگى خودتون ببخشین...

٣٥٤

چرا یکى نیس منو به زور ببره پارک؟

مسئولین رسیدگى کنند...

پ.ن : بچه که بودم اصرااار مى کردم مامانم ببرتم پارک.الان مى فهمم چقدر رو مخ بودم:)

پ.ن ٢ : اما چیزى که نوشتم یه اجبار دیگه س.اتفاقا یه تجربه ى شیرینه.که تا حالا نداشتم.اصلا شاید باورتون نشه اما تا حالا نشده کسى منو به زور جایى ببره.همیشه من پایه ترین بودم.به جز سین که یه وقتایى اصرار مى کنه و من حوصله ندارم برم بیرون باهاش.

پ.ن ٢ : "نون" اذیت مى کنه.اذیت که نه.بى توجهى مى کنه.خنده داره:) مى گن دوست هزار تاش کمه.اما دشمن یکیش هم زیاده...

پ.ن ٣ : من آدم دوست نگه بدارى نیستم.........

پ.ن ٤ : شاید باورتون نشه اما دیگه کسى هم نمونده برم بهش بگم بیا یه کم وقت بگذرونیم.مى گه همیشه که همه available نیستن! من تنها بودن با خودم رو یادم رفته.

پ.ن ٥ : با خودم رفتم خرید...

٣٥٣

این آهنگ رو که گوش مى دم دلم مى خواد برم تو تاریکى هوا واسه خودم قدم بزنم.اینم بذارم تو گوشم.نمى دونم این چجورى رفته تو مغزم که تنهایى نباید و نمى شه رفت بیرون.اما شاید برم.دوس دارم هیچ کس رو نبینم.هیچ کس هم منو نبینه.فقط برم و برم.یه مسیرِ تاریکِ تاریک.برم یه جایى که روشناییش باعث نشه یادم بیفته تنهایى اومدم بیرون.که کسى رو نبینم و فکر کنم تنهایى رفتن پتِتیکه.

یعنى لعنت به غرور آدم.و همین طور به تفاوتاى آدما.آدمِ بیرون رفتن کم آوردم...

پ.ن : جالبه!یکى تو اینستا پستى گذاشته بود و آدرس داده بود که نامه بفرستین.من خیلیییى دوست دارم این کارو کنم.اما شاید مسخره باشه.تبادل نامه اى.مگه آدم چى مى تونه بگه به کسى که اصلا نمى شناسه.اما تا حالا نامه نفرستادم واسه کسى.ایده ى پشتش هم این بود که یه کم از فضاى مجازى و شبکه هاى اجتماعى دور بشیم و به سبک قدیم، نامه بفرستیم...

پ.ن ٢ : تو شب سیاه!تو شب تاریک! از چپ و از راست از دور و نزدیک. یه نفر داره جار مى زنه جار، آهاى غمى که مثل یه بختک رو سینه ى من شده اى آوار، از گلوى من دستاتو بردار، دستاتو بردار از گلوى من...

٣٥٢

با این که همیشه فکر مى کردم خیلى کار ضایعى باشه، الان دارم فکر مى کنم چه خوب مى شد یکى یه وب مى نوشت فقط واسه من:)) یعنى مخاطبش فقط من بودم:) خل شدم:))

على دو سه روز دیگه امتحان داره.من یه کم دیوونه م اما همیشه حس و حال امتحان رو دوس داشتم و دارم.مثل بازى مى مونه برام:))

پ.ن : امروز تولد بیانسه س.عجیبه که مى دونم:)))

٣٥١

شاید منم روزى جایى به کسى گفتم کار من از همه چى مهم تره.وگرنه قانون خدا درست از آب درنمیاد.شاید روزى کسى به تو گفته کار اون از همه چى مهم تره که تو الان اینو به من مى گى.اما کدوم قانون مى گه حرف تو درسته؟کدوم قانون مى گه من ١٠٠٪‏ اشتباه کردم.اما این روز رو یادم مى مونه.

ابر مى بارد و من مى شوم از یار جدا

من جدا گریه کنم ابر جدا یار جدا

پدر جان و مادر جانم

دنیا دنیا بدهکارتونم من آخه.چیکار کنم با این بار سنگین؟ چجورى مى تونم شونه خالى کنم؟وقتى انقدر عشق ریختین به پاى من.چرا انقدر خوبین که من انقدر شرمنده باشم آخه.چجورى برم تهران وقتى دلم اونجاست آخه.چجورى قلبتون رو مى ذارین تو اتوبوس و میذارین جدا بشه ازتون.کاش انقدر خوب نبودید.اون وقت بد بودن من به چشم خودم نمیومد...

٣٥٠

دلم مى خواد که مى شد یه بار واسه همه اتفاقایى که افتاده واسمون دل سیر گریه کنم.و بعش دیگه هیچ کدومشون نتونن ناراحتم کنن.اما بعضى دردا ذره ذره مى کشن.بعضى دردا رو نمى شه گفت.فقط باید قورتشون داد و هضمشون کرد.با همه ى وجود.دعا مى کنم آرامش برگرده به خونوادمون.